گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۵-۰۴-۰۹

فعلا نفر سومی هم از وبلاگم با خبر شده

امروز پنجشنبه هشتم تیرماه بود . صبح ساعت هشت ونیم بود رفتم مغازه. ساعت نه ونیم جواد اومد مغازم و تا ساعت یازده موند پیشم . با اون رفتم تا بازار و نگاتیو عکسهای آبشار رو دادم عکاسی تا برام چاپ کنه . یک سری هم رفتم پیش محمد مشایخی و پول دستی رو که ازش قرض کرده بودم بهش برگردوندم . خواستم برگردم خونه که دیدم ساعت یک ربع به دوازده شده و گرسنه هم بودم . چون مادرم نیست و میدونستم بیام خونه غذا آماده نیست همون بازار رفتم مغازه ساندویچی محمد و نهار رو همونجا صرف کردم . برگشتم مغازه و یک ربعی موندم و اومدم خونه. به اینترنت وصل شدم و یاهو مسنجر هشت رو دانلود کردم . یک ساعت ونیم طول کشید . بعدش خسته بودم و خوابیدم . از اون خوابهای راحت و بی دغدغه . ساعت سه و نیم پاشدم رفتم مغازه . عصری دوستام ، محمد ،حامد و هادی اومدن مغازه . یکی دوساعتی با هم گفتیم و خندیدم . ساعت هشت با حامد رفتیم مغازه هادی . به اینترنت وصل شدیم و برای هادی یاهو مسنجر رو نصب کردیم و ای دی دختر آمریکائی که وبکم داره و سکس حالمیکنه رو براش اد کردیم . چه حالی میکرد وقتی وبکم دختره رو میدید. ساعت نه برگشتم خونه . شامو خوردم که دکتر و امین اومدن پیشم . میوه براشون آوردم وقتی خوردن پاشدیم رفتیم بیرون . چرخی زدیم و ساعت یک ربع به دوازده برگشتم خونه . الانم ده دقیقه به دوازده شبه . ولی عصری وقتی حامد گفت تو اینترنت سرچ کردم و وبلاگ تورو پیدا کردم یک آن احساس کردم یکپارچ آب یخ روم ریختن . دهن سرویس نشسته بود و همش رو خونده بود . دقیقا میدونست من چیکار کردم چیکار نکردم . فقط ازش خواهش کردم به کسی چیزی نگه . اونم بهم قول داده ولی به شرط و شروط خودش

۱۳۸۵-۰۴-۰۸

چهارشنبه

امروز چهارشنبه بود. اول صبح که رفتم مغازه حاج رضا اومد دنبالم چون من گواهینامه موتور دارم بریم و موتور سیکلتش رو که گرفته بودن آزاد کنیم . ساعت نه بود رفتیم ستاد قرارگاه نیروی انتظامی . نیم ساعتی طول کشید . اومدم مغازه و تا ساعت دوازده و ربع مغازه بودم . ظهر خونه بودم که دکتر اومد دنبالم رفتیم شنا . حال داد . برگشتم خونه و ساعت سه و نیم رفتم مغازه . دوستم محسن نصیری قبول شده بود فوق لیسانس ریاضی و اومد پیشم و خبرش رو بهم داد . خوشحال شدم . تا ساعت هشت پیشم بود . هشت و ربع امین اومد و تلفنم رو برداشت و تا ساعت نه الافمون کرد مغازه . اومدم خونه شام خوردم رفتم اطاقم . امین اومد پیشم و تا ساعت دوازده نشست . منم مشغول جیتگ ای سی دستگاه 650 هستم ولی تا حالا موفق نشدم . خیلی داره اذیت میکنه . فردا پنجشنبه و تعطیله . بمناسبت شهادت حضرت زهرا

۱۳۸۵-۰۴-۰۷

آرشیو کامل پیغامهای یا هو مسنجر من و اون خدا بیامرز

g d (2006/06/28 12:13:29 PM): من ديگه هيچي نمي گم و در مورد تو هيچي نمي دونم؟
g d (2006/06/28 12:1g d (2006/06/27 09:54:44 AM): چند روز بهم مهلت بده تا همرو حاضرررکنم برات نمي خوام منت روم بذاري
g d (2006/06/27 09:56:53 AM): الون دو دفعه يادته همين کارو کردي ؟
g d (2006/06/27 09:57:34 AM): موقه اي که گفتم نمي گيرم براي همين روزا بود !
g d (2006/06/27 09:58:14 AM): سريع تا هر چيزي مي شه مي گي وسيله هامو بده منت بارم مي کني
g d (2006/06/27 10:01:31 AM): حالا خوبه اون بلوز رو نگرفته بودم الان خوب بود برم دربه در داخل مغازهها مثلشو بخرم برات؟
g d (2006/06/27 10:03:12 AM):
msh_gd (2006/06/27 10:06:06 AM): هيچ منتي روت ندارم . فقط ميخوام به کلي فراموشت کنم . گفتم که ازت ميگيرم جلوي خودت نابودشون ميکنم .
msh_gd (2006/06/27 10:07:44 AM): فقط هر چه زودتر . نميخوام طول بکشه . ميخوام بعد از سه سال نفس راحتي بکشم و افکارم رو به آيندم متمرکز کنم .
msh_gd (2006/06/27 10:08:40 AM): ما لحظه هارو ميگذرونيم تا به خوشبختي برسيم ولي افسوس که خوشبختي همان لحظه هايي بود که گذرونديم...
msh_gd (2006/06/27 10:09:19 AM): عشق همانند پروانه ايست كه اگر سفت بگيري له مي شود و اگر سست بگيري مي گريزد
msh_gd (2006/06/27 10:10:06 AM): اين دفعه ديگه فرق ميکنه . مثل اون دو بار نيست . ميگي نه ؟ امتحان کن
msh_gd (2006/06/27 10:10:37 AM):
msh_gd (2006/06/27 09:12:27 PM): فقط اينو بگم زياد نميتونم صبر کنم . هرچه زود تر بهتر 4:04 PM): g d (2006/06/26 09:31:21 AM): من نه باکسي هستم و نه به کسي فکر مي کنم اين از اين که راحت بشي ؟
g d (2006/06/26 09:31:51 AM): پشيموني ديگه برايمن مفهومي نداره
g d (2006/06/26 09:32:43 AM): تمام اون چيزهايي که تو به من دادي همرو از قبل انداخته بودم دور چ.ن نمي تونستم نگداريشون کنم ؟
g d (2006/06/26 09:34:51 AM): برات ما سفم چون جونت به اونا بسته! مگه نيست.
g d (2006/06/26 09:35:30 AM): حوسله توتنها را نه حوسله هيچ کس حتي تو؟
g d (2006/06/26 09:36:31 AM): منم ترو شناختم مي دوني چطوري از طريق منت گذاشتن روي من و کارهايي که مي کني و حرف هايي که داخل وبلاگ زده بودي ؟
g d (2006/06/26 09:37:20 AM): جواب تو تنها رو ندادم بلکه جواب همه رواميد وارم خوشبخت بشي. همينو بس
g d (2006/06/26 09:40:20 AM): خودم مو دلم مي گن + حس ششمم
msh_gd (2006/06/26 03:19:58 PM): به هر حال . 24 ساعت گذشت . حالا ميبينيم
msh_gd (2006/06/26 03:20:10 PM): آره جونم به اونا بستست .
msh_gd (2006/06/26 03:20:37 PM): نميخوام پيش تو باشن . از تو ميگيرم جلوي چشمات ميندازم دور.
msh_gd (2006/06/26 03:20:55 PM): نميخوام بعدا ريشخندم کني و بگي بيچاره چه کارها برام ميکرد
msh_gd (2006/06/25 09:27:08 PM): حالا که خودت خواستي اينطور بشه . چون نه ديگه حرفهام برات اهميت داشتن و نه حوصلمو داشتي . منم رازي به زحمت شما نبودم و تمومش ميکنم(2006/06/22
12:41:24 AM): مگه قرار نبود امشب بيدار بموني و کار تايپت رو تموم کني ؟ساعت 11:30 اومدم خواب تشريف داشتي .
msh_gd (2006/06/22 12:42:17 AM): راستي احتمالا جمعه با بچه ها بريم بيرون .هنوز قطعي نشده ولي بهت بگم اگه رفتيم در جريان باشي
msh_gd (2006/06/22 12:48:07 AM): بابت تلفنت هم ممنونم . دستت درد نکنه . ميبوسمت
g d (2006/06/22 09:47:01 AM): سلام
g d (2006/06/22 09:47:16 AM): حالت خوب که هست
g d (2006/06/22 09:47:59 AM): من ديگه حوصله ندارم که به من دستور بديد مي فهمي
g d (2006/06/22 09:48:56 AM): رو پشت بوم رعايت حال خودمو مي کنم آقا زياد به خودت نگير
g d (2006/06/22 09:49:28 AM): از حرف اون روزت خيلي خيلي ناراحت شدم هنوز هم يادم نرفته
g d (2006/06/22 09:49:51 AM): تو هيچ وقت مثل من نيستي
g d (2006/06/22 09:50:09 AM): هنوز خودم دل رهم ترم
g d (2006/06/22 09:50:59 AM): ديشب قرار بود که کار تايپ را تمام کنم ولي اينقدر سرم درد مي کرد که نتونستم ؟
g d (2006/06/22 09:51:30 AM): براي اينکه 50 درص را تو خراب کرده بودي و بقيه اش را فاميل
g d (2006/06/22 09:51:44 AM): ميدوني که صبرم زياده
g d (2006/06/22 09:52:12 AM): من ديشب با لا بودم که رفتي خونه ديدمت
g d (2006/06/22 09:52:26 AM):
g d (2006/06/22 09:53:12 AM): تو کارت که هميشه بري بيرون جمعه هم روش
g d (2006/06/22 09:53:21 AM): مشکلي نيست ؟
g d (2006/06/22 09:54:17 AM): براي تلفن هميشه که من زنگ مي زنم اشکالي نداره
g d (2006/06/22 09:55:24 AM): ظهر شايد دور بيام زود برو نهار تو بخور
g d (2006/06/22 09:55:42 AM): زياد نگران نباش فکرم نکن چون ميدوني!
g d (2006/06/22 09:55:48 AM): لاغر مي شي
g d (2006/06/22 09:56:34 AM): ديگه کار دارم کار تايپ رو تمام نکردم تا غروب بايد انجام بدم
g d (2006/06/22 09:56:48 AM):
g d (2006/06/22 09:57:08 AM): دوستت ........................
g d (2006/06/22 09:57:15 AM):
msh_gd (2006/06/22 12:24:37 PM): سلام . گلرخ نميدونم چرا احساس ميکنم رفتارت يکجور ديگه شده ؟ خيلي نسبت به قبل تغيير کردي . نميدونم چرا ؟
msh_gd (2006/06/22 12:25:31 PM): خواهش ميکنم بگو چي شده ؟ چطور من 50% اعصابتو خراب کردم ؟
msh_gd (2006/06/22 12:26:29 PM): خيلي برام سواله بدونم چي شده . چرا بعضي سوالاتم رو سربالا جواب ميدي؟
msh_gd (2006/06/22 12:26:58 PM): چرا؟چرا؟چرا؟
msh_gd (2006/06/22 12:27:51 PM): خيلي خيلي برام مهمه . من تو شرايط روحي خاصي هستم . منتظرم درست جوابمو بدي
msh_gd (2006/06/22 12:31:54 PM): در ضمن من به شما دستوري ندادم . فقط خواهش کردم . چون مسئله اي هستش که به هر دوتاي ما مربوط ميشه . حالا شما ميخوائيد اسمشو دستور بزار و لي من خواهش کرده بودم که خوب جوابمو دادي . خواهش من هيچ ارزشي پيش تو نداشته و تو کار خودتو کردي . يعني من ................... هيچي ديگه .
msh_gd (2006/06/22 12:31:59 PM):
msh_gd (2006/06/22 02:16:16 PM):
msh_gd (2006/06/22 02:17:46 PM): msh_gd (2006/06/21 12:36:16 AM): http://www.geocities.com/ahuray_mazdaa/entezar.html
g d (2006/06/21 11:15:26 AM): ببخشيد تنونستم جواب بدم
msh_gd (2006/06/21 09:27:48 PM): طبق آخرين خبر شماعي زاده گفته در صورت رفتن علي دائي و ميرزاپور از تيم ملي حاضره گيتارشو بده اونا ببرن
g d (2006/06/21 09:29:22 PM): طبق آخرين خبر شماعي زاده گفته در صورت رفتن علي دائي و ميرزاپور از تيم ملي حاضره گيتارشو بده اونا ببرن
msh_gd (2006/06/21 09:30:38 PM): طبق آخرين خبر شماعي زاده گفته در صورت رفتن علي دائي و ميرزاپور از تيم ملي حاضره گيتارشو بده اونا ببرن
msh_gd (2006/06/21 09:31:53 PM): بابت اينکه وقتي رو پشت بوم ميري رعايت منو ميکني و حرفمو گوش دادي يک دنيا ممنونم
msh_gd (2006/06/21 09:32:16 PM): انشاالله بتونم جبران کنم
msh_gd (2006/06/21 09:33:57 PM): دلم برات يکذره شده . اينقذه دلم تنگ صداته که نگو
msh_gd (2006/06/21 09:34:09 PM): اگه تونستي
msh_gd (2006/06/21 09:34:23 PM): فعلا باي

msh_gd (2006/06/20 03:12:09 PM): سرگرمي ديگه جوابمونم نميدي
msh_gd (2006/06/20 03:12:35 PM): www.mshgd.blogsmsh_gd (2006/06/19 12:00:16 AM): رو پشت بوم خيلي تابلو بازي در مياري . از اين کارا ديگه نکن . امروز عصر يادته ؟ آخراش ديگه خيلي تابلو بود. مخصوصا وقتي با دختر عموهات ميوفتي
msh_gd (2006/06/19 12:01:03 AM): ساعت دوازده تو بودي پاي کامپيوتر نشسته بودي ؟ چراغها همه خاموش بود ولي مونيتور روشن بود . ؟
msh_gd (2006/06/19 12:02:01 AM): من روزي دوبار پيغامهاتو چک ميکنم . ظهر و شب . پس تا فردا ظهر ............. نه خداحافظي نميکنم . فقط ميگم به اميد ديدار
msh_gd (2006/06/19 12:02:53 AM): اخبار اعلام كرده: تا آخر اين ماه، تمام خرها رو بر مي‌گردونن قبرس! يه وقت خودتو لوس نكني بدون خداحافظي بري
msh_gd (2006/06/19 12:03:37 AM): اينم جواب جکهاي دختر عموت بود . تو به خودت نگيري
msh_gd (2006/06/19 12:28:20 AM): www.mshgd.blogspot.com
g d (2006/06/19 09:54:47 AM): اگه خيلي ناراحتت مي کنم ديگه نه الا ميام ونه پشت پنجره بلخره حوصلم سر نمي ره.
g d (2006/06/19 09:55:19 AM): بالا پشتبام ديگه نمي يام
g d (2006/06/19 09:55:26 AM):
g d (2006/06/19 09:56:55 AM): اصلا من جمعه مغازه نبودم که جواب آف هاي جناب عالي بدم
g d (2006/06/19 09:57:33 AM): تو چرا بدون اجازه منو نگاه مي کني
g d (2006/06/19 09:57:41 AM):
g d (2006/06/19 09:59:19 AM): ديگه لازم نکرده که تا ساعت 1:10 دقيقه نهار نخوري و منتظر من باشي فهميدي
g d (2006/06/19 10:09:52 AM): ما دسته جمعي همه ساعت 11:30 بالا بوديم و دوست داشتيم راحت باشيم نمي دونستم کسي يواشکي داره نگاه مون مي کنه ؟
g d (2006/06/19 10:12:15 AM): ديگه اينقدر مثل تو تابلو بازي در نيوردم که همه بفهمند آقا؟!
g d (2006/06/19 10:12:50 AM): فعلا !
msh_gd (2006/06/19 12:33:10 PM): دمت گرم . خوب جوابمو دادي . بيشتر از اين انتظار داشتم
msh_gd (2006/06/19 12:33:49 PM): باشه ديگه منتظرت نميمونم .
msh_gd (2006/06/19 12:34:32 PM): اگه من تابلوم . باشه . سعي ميکنم ديگه نباشم

pot.comg d (2006/06/18 10:33:34 AM): چرا جواب ندادي؟
g d (d (2006/06/18 11:56:53 AM): سلامممممممممممممم
g d (2006/06/18 11:58:51 AM): راستي جک ديروز حال داد بهت
g d (2006/06/18 12:00:32 PM): يک دفه يه لر نوار روضه مي ذاره خسته ميشه ميزنه آخرش ببينند نهار ميدهند يا نه
g d (2006/06/18 12:00:44 PM): خوب بيد
g d (2006/06/18 12:01:16 PM):
g d (2006/06/18 12:01:26 PM): بخند !
g d (2006/06/18 12:02:14 PM): الان ساعت 12:5 دقيقه است
g d (2006/06/18 12:02:29 PM): الان فکر کنم داخل مغازه باشي
g d (2006/06/18 12:02:40 PM): خسته ناشيد آقا
g d (2006/06/18 12:02:57 PM): ديگه کار دارم برممممممم
g d (2006/06/18 12:03:26 PM): شايد ساعت 1:30 خونه باشيم يا دير تر نديدمت ببخش
g d (2006/06/18 12:03:36 PM): خدانگهدار
g d (2006/06/18 12:03:42 PM):
msh_gd (2006/06/18 02:50:11 PM): سلام . اولا به اکرم بگو جکهاش تکراري و خيلي خيلي قديمي بود. بعدش من تابلو بازي در اوردم يا شما ؟ من روم
(2006/06/17 01:16:45 PM): ببخشيد نبودم زنگ زده بودي . فقط چند دقيقه دير رسيدم
msh_gd (2006/06/17 01:17:10 PM): تا ساعت يک منتظر برگشتنت بودم ولي .................................
g d (2006/06/17 05:00:29 PM): من و اکرم ساعت1:30
g d (2006/06/17 05:01:01 PM): رسيديم خونه نميدونم شايد 2:00 بود منو ببخش
g d (2006/06/17 05:01:43 PM): زنگ زدم از دستت ناراحت شودم چون دلم براي صدات تنگ شده بود !
g d (2006/06/17 05:01:57 PM): نمي بخشمت !
g d (2006/06/17 05:02:06 PM):
g d (2006/06/17 05:02:06 PM): خواهش کن ؟
msh_gd (2006/06/17 05:27:39 PM): تورو خدا ببخش .
msh_gd (2006/06/17 05:27:51 PM): ببين جان محمد ميبخشيم ؟
msh_gd (2006/06/17 05:28:07 PM): قربون اون حالا گفتنت .
msh_gd (2006/06/17 05:28:30 PM): الان بين دو نيمه فوتباله . بعد از بازي دوباره چک ميکنم .
msh_gd (2006/06/17 05:28:35 PM): ميبوسمت .
msh_gd (2006/06/17 05:28:45 PM): سفارشي
msh_gd (2006/06/17 06:24:13 PM): ايران نيمه دوم باخت ولي اصلا ناراحت نشدم . چون بين نيمه پيغام هاي تورو خوندم سرحال شدم .
g d (2006/06/17 06:38:35 PM): سلام چطوري ؟
g d (2006/06/17 06:51:11 PM): کجايي
g d (2006/06/17 06:52:05 PM): تسليت عرض ميکنم !
g d (2006/06/17 06:52:57 PM): بابت باخت فوتبال
g d (2006/06/17 06:55:11 PM): اکرم هم سلام مي رسونه ميگه کم تابلو بازي درار
g d (2006/06/17 06:55:18 PM):
g d (2006/06/17 06:58:22 PM): جک : يک دفعه يک نفر پيش گوشتي چهار سو مي کنه توي نافش مي چرخونش کونش مي افته و
g d (2006/06/17 06:58:52 PM): از طرف اکرم بود

نميشد مثل شما رفتار کنمmsh_gd (2006/06/16 12:33:13 AM): داشتم برات آف ميزاشتم که امين زنگ زد و بعدش اومد دنبالم و رفتيم ميدون آخر شهر . الان ساعت 12:30 که برگشتم خونه .
msh_gd (2006/06/16 12:34:09 AM): فردا ظهر منتظرت ميمونم تا ببينمت .اگه يکدفعه خداي ناکرده خواستي نيايي اين محل اطلاع بده تا چشم براه نمونم.
msh_gd (2006/06/16 12:35:02 AM): احتمالا فردا بعد از ظهر با منصور بريم بيرون . البته اگه شما اجازه بديد و خونه نباشيد . وگرنه کنسلش ميکنم
msh_gd (2006/06/16 12:36:03 AM): راستي که الان ياد چند شب پيش افتادم . يادش بخير عجب شبي بود . البته آخراش رو ميگم .
msh_gd (2006/06/16 12:37:34 AM): حالا به ياد اون شب چشماتو ببند و منو کنارت احساس کن که نشستم بغل دستت و نگات ميکنم و با تمام وجود يک بوسه از کنج لبات ميگيرم
msh_gd (2006/06/16 12:38:51 AM): اين پيغامها رو از پائين به بالا بخون . يعني اولين پيغام اوني هست که پائين ترينه .
msh_gd (2006/06/16 12:34:17 PM): سلام . تا ساعت 12:30 موندم مغازه ولي خبري از تو نشد و با حالي گرفته اومدم خونه . چون بابات اينا رفتن بيرون ميدونم خونه خودتون نمي اي . آف هم که نزاشتي . پس امروز صبح کجا بودي ؟
msh_gd (2006/06/16 04:44:14 PM): الان ساعت 4:45 بعد از ظهره . براي سومين بار وصل شدم ولي بازم خبري از تو نبود. دلم خيلي برات تنگ شده . نميدونم چيکارش کنم ؟
msh_gd (2006/06/16 04:44:32 PM): دلم برات اينقده شده . ميبيني ؟
msh_gd (2006/06/16 09:03:23 PM): بالاخره اومدي خونه . از بس منتظر مونده بودم خسته شده بودم برا همين عصري زود رفتم خونه . البته مستقيم رفتم رو پشت بوم و حسابي نگات کردم و سر حال اومدم
msh_gd (2006/06/16 10:18:26 PM): جمعه شب کجا رفتيد؟ برام خيلي مهمه . اگه رفتي وبلاگ رو خوندي ميفهمي چرا
g d (2006/06/15 12:21:33 PM): سلام چطوري؟
g d (2006/06/15 12:21:52 PM): من الان مغازه هستم
g d (2006/06/15 12:22:55 PM): ببخشيد که نتونستم ببينمت
g d (2006/06/15 12:23:25 PM): ساعت : 1230است
g d (2006/06/15 12:23:46 PM): پيغام تو خوندم
g d (2006/06/15 12:23:54 PM): چشم روي چشم .
g d (2006/06/15 12:27:14 PM): راستي اصلا حوصله ندارم
g d (2006/06/15 12:28:42 PM): دوستت دارم
g d (2006/06/15 12:30:05 PM): اميدوارم که توهم منو؟
msh_gd (2006/06/15 12:32:19 PM): سلام
msh_gd (2006/06/15 12:33:01 PM): بابا سلام کرديم
msh_gd (2006/06/15 12:34:05 PM): علووووووووووووووووووووو
msh_gd (2006/06/15 12:35:05 PM): هنوز هستي ؟
msh_gd (2006/06/15 12:35:25 PM): الان ساعت 12:35 دقيقست
msh_gd (2006/06/15 12:36:03 PM): چراغ کنار آيديت که آن لاينه . ببينم هنوز هستي يا نه ؟
msh_gd (2006/06/15 12:39:44 PM): گلرخ چيکار ميکني ؟
msh_gd (2006/06/15 12:40:15 PM): هنوز آن لايني يا اينکه فراموش کردي مسنجر رو ببندي ؟
msh_gd (2006/06/15 12:40:58 PM):
g d (2006/06/15 01:10:57 PM): محمد هر کاري ميکنم نمي تونم وارد سايت شم ؟
g d (2006/06/15 01:11:40 PM): الان فکر کنم خونه رفته باشي !
g d (2006/06/15 01:12:57 PM): دلم خيلي برات تنگ شده مي فهمي؟ فکر نکنم؟
g d (2006/06/15 01:13:46 PM): دوستتت ندارم
g d (2006/06/15 01:14:12 PM): از جملات معکوس به کار بردم مي دوني که .
g d (2006/06/15 01:15:59 PM): محمد .
g d (2006/06/15 01:16:14 PM): دوست دارم الان بگي چي؟
g d (2006/06/15 01:16:24 PM): جانم .
g d (2006/06/15 01:18:16 PM): از اون روزي که غروب زنگ زدم و قطع کردم اعصاب ندارم بازم مشکل هميشگي
g d (2006/06/15 01:18:34 PM): دوست دارم ديگه زندگي نکنم
g d (2006/06/15 01:18:57 PM): شايد تو هم به جاي من بودي شايد همين فکر رو بکني
g d (2006/06/15 01:19:07 PM): خيلي مي ترشم ؟
msh_gd (2006/06/15 01:22:17 PM): جانم . گل خانوم
msh_gd (2006/06/15 01:22:28 PM): من الان خونم
msh_gd (2006/06/15 01:22:50 PM): روي خط هستي ؟
msh_gd (2006/06/15 01:22:58 PM): اگه هستي جواب بده
msh_gd (2006/06/15 01:23:20 PM): عزيزم .من قربون خودت و اون اعصابت برم
msh_gd (2006/06/15 01:23:57 PM): اين فکرا چيه بسرت ميزنه ؟ ميخوام زندگي نکنم و اين چرت و پرتها ؟
msh_gd (2006/06/15 01:24:54 PM): هر موقع دلت گرفته بود يا اعصابت خراب بود به نحوي زنگ بزن تا صداتو بشنوم . هم اعصاب من مياد سر جاش هم از خودت
msh_gd (2006/06/15 01:25:02 PM): سلام
msh_gd (2006/06/15 01:26:39 PM): جريان چيه ؟ هي آن لاين و آف لاين ميشي ؟
msh_gd (2006/06/15 01:27:18 PM): سلام
msh_gd (2006/06/15 01:27:22 PM): خسته نباشي
g d (2006/06/15 01:27:43 PM): سلام چطوري؟
msh_gd (2006/06/15 01:27:56 PM): خوبم عزيزم . تو چطوري ؟
g d (2006/06/15 01:28:14 PM): تو هم خسته نباشي
msh_gd (2006/06/15 01:28:28 PM): خونه نرفتي ؟
msh_gd (2006/06/15 01:28:34 PM): نهار خوردي ؟
g d (2006/06/15 01:28:53 PM): حا لا هي سلام اهوال پرسي کن
g d (2006/06/15 01:29:27 PM): نه هنوز نرفتم قرار
g d (2006/06/15 01:29:37 PM): نهار نخوردم
msh_gd (2006/06/15 01:29:46 PM): چرا؟
g d (2006/06/15 01:30:22 PM): چون سرم شلوغه
msh_gd (2006/06/15 01:30:36 PM): هههههههههههههههههههههه خنديدم
msh_gd (2006/06/15 01:30:54 PM): با اين همه کا ر خسته نشي ؟
g d (2006/06/15 01:31:21 PM): مي دوني که اينقدر خسته ام که نگوووووووووووو
g d (2006/06/15 01:31:38 PM): محمد؟
msh_gd (2006/06/15 01:31:39 PM): خستگيت با چي در مياد ؟
msh_gd (2006/06/15 01:31:43 PM): جانم
msh_gd (2006/06/15 01:32:06 PM): جانم . بگو
g d (2006/06/15 01:32:21 PM): با همين که گفتي
msh_gd (2006/06/15 01:32:42 PM): خدائيش ؟
g d (2006/06/15 01:32:49 PM): جانم
g d (2006/06/15 01:33:03 PM): خدائشششششششششششش
msh_gd (2006/06/15 01:33:28 PM): پس بازم ميگم جانم . عزيز دل من
g d (2006/06/15 01:33:41 PM): محمد که رفتي خونه ؟
msh_gd (2006/06/15 01:33:47 PM): دوازده و نيم
msh_gd (2006/06/15 01:33:58 PM): اومدم يکبار آفها تو خوندم
msh_gd (2006/06/15 01:34:15 PM): هنوز فکر کنم آنلاين بودي . برات پي ام دادم جواب ندادي
g d (2006/06/15 01:34:44 PM): قطع شد ؟
msh_gd (2006/06/15 01:34:45 PM): از 12:30 به بعد پيغامي از من بدستت رسيد؟
g d (2006/06/15 01:35:04 PM): نه!
msh_gd (2006/06/15 01:35:15 PM): پس دوباره تايپ کنم
msh_gd (2006/06/15 01:35:48 PM): در پاسخ به آفهات . گفته بودي اعصابت خورده ؟ مشکلي نيست . ميخواي بيام ببينمت ؟
g d (2006/06/15 01:36:06 PM): نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
g d (2006/06/15 01:36:36 PM): الان مي آم خونه زحمت نکش خسته نشبي
g d (2006/06/15 01:36:52 PM):
msh_gd (2006/06/15 01:36:55 PM): اصلا زحمتي نيست . اگه ميخواي بگو ميام
g d (2006/06/15 01:37:25 PM): نه اکرم باهامه
msh_gd (2006/06/15 01:37:56 PM): پس اين يکي رو بيخيال . دوما گفته بودي احساس ميکني ميخواي زندگي نکني ؟
g d (2006/06/15 01:38:10 PM): دوستت دارم خدانگهدار
g d (2006/06/15 01:38:25 PM): الان نمي تونم چون کاردارم
msh_gd (2006/06/15 01:38:35 PM): باشه . مزاحمت نميشم
msh_gd (2006/06/15 02:01:50 PM): i love you . you in my hert for any time
msh_gd (2006/06/15 02:02:02 PM):
g d (2006/06/15 07:03:13 PM):
g d (2006/06/15 07:03:30 PM): سلام
g d (2006/06/15 07:04:18 PM): محمد من الان داخل مغازه هستم
g d (2006/06/15 07:04:28 PM): همش تو فکرمي
g d (2006/06/15 07:06:04 PM): ظهر چرا دير آمدي تا ساعت 3:50 دقيقه من همش چشمم به پنجره بود ؟
g d (2006/06/15 07:07:20 PM): ديگه کم کم داشتي اعصاب مو خط خطي مي کردي
g d (2006/06/15 07:07:49 PM):
g d (2006/06/15 07:08:32 PM): ظهر ساعت 1:50 دقيقه بود که آمدم
g d (2006/06/15 07:09:02 PM): فکر کردم الان درب مغارهاي ولي نه ،نبودي؟
g d (2006/06/15 07:10:42 PM): راستي ار پسر عموت چه خبر ؟ سميه گفته که تا يکشنبه بهش بگم مي دوني که مغزمو خورده؟
g d (2006/06/15 07:11:21 PM): ديگه کم کم ديگه مي آم دلم برات تنگ شده
g d (2006/06/15 07:12:02 PM): اگه اين دل من که اصلا تحمل دوري تورا نداره !
g d (2006/06/15 07:12:53 PM): يه چيزي به اين دل من بگو
g d (2006/06/15 07:30:37 PM): محمد به جان خودت خواستم بيام خاله نمي زاره مگه کارت دارند
g d (2006/06/15 07:31:21 PM): منظور اون مامان بزرگمه در مورد پسر خالم انگار که دوباره شروع شد
g d (2006/06/15 07:32:04 PM): من ببخش ؟ ترو خدا
g d (2006/06/15 07:33:12 PM): شب ميرم اونجا صبحم که مييام مغازه فردا ظهر ميبينمت
g d (2006/06/15 07:33:30 PM): خيليييييييييييييييييييييييييييييييي دوستت دارم
g d (2006/06/15 07:34:54 PM): خانگهدار بخشيدي که
g d (2006/06/15 07:35:06 PM): مي دونم که مي بخشيم نهههههههههههههه
g d g d (2006/06/15 07:35:59 PM): يه چيزي بگم
g d (2006/06/15 07:36:15 PM): باشه ميگم
g d (2006/06/15 07:36:23 PM): ها نهههههههههههههههههههههههه نميگم
g d (2006/06/15 07:36:41 PM): اينم براي تو آقا محمد
g d (g d (2006/06/15 07:37:17 PM): اينم که آخرشششششششششششششش
msh_gd (2006/06/15 10:12:12 PM): سلام جانم . خوبي ؟
msh_gd (2006/06/15 10:12:52 PM): اولا بابت آفهاي که ميزاري و مخصوصا تلفني که عصري زدي خيلي خيلي ممنونم .
msh_gd (2006/06/15 10:14:51 PM): بابت امروز ظهر هم معذرت ميخوام . براي اين نيومدم مغازه موقعي که برميگشتي که اولا دختر عموت همراهت بود . دوما گفتم اگه من ميومدم مغازه تو هم خسته بودي و استراحت نميکردي واسه همين منم موندم خونه و تا ساعت چهار نيومدم مغازه تا تو استراحت کني و خستگيت در بياد .
msh_gd (2006/06/15 10:15:32 PM): عصري هم که زنگ زدي هم زمان پنج يا شيش نفر از دوستان و مشتر ها داخل مغازه بودن و نميتونستم درست بات صحبت کنم .
msh_gd (2006/06/15 10:16:15 PM): در ضمن در مورد کار مامان بزرگتم هم خيلي کنجکاو شدم . حتما برام تايپ کن چي گفته و چه اتفاقاتي رخ داده .
msh_gd (2006/06/15 10:17:04 PM): از امروز روزي دو بار . يکبار ظهر و يکبار شب آف هارو چک ميکنم . اگه کاري داشتي که نتونستي زنگ بزني حتما آف بزار .
msh_gd (2006/06/15 10:17:57 PM): اگه بدوني چنقذه خوشحال ميشم وقتي از تو پي ام دريافت ميکنم حتما هميشه برام پيغام ميزاري
msh_gd (2006/06/15 10:18:44 PM): الان ساعت 10:20 شبه و فقط وصل شدم تا آفهاي تو رو چک کنم . و با جملات شيرينت حال کنم
msh_gd (2006/06/15 10:19:48 PM): گلرخ جان . به اندازه يکدنيا دوستت دارم . و با خيالت شادم
msh_gd (2006/06/14 12:30:27 AM): سلام عزيزم . منم دوستت دارم . خود تو بهتر از هر کس ديگه اينو ميدوني
msh_gd (2006/06/14 12:32:19 AM): رفتن تو به مغازه خالت اشکالي نداره . ولي شرط داره . اولا مثل اون دفعه نباشه که من ناراحت شدم . دوما بايد چيزي ياد بگيري . اگه فقط برا سرگرمي ميري نري بهتره . از فرصت استفاده کن و حسابي سرو ته کامپيوتر و اينترنت رو بريز به هم .
msh_gd (2006/06/14 12:32:44 AM): هر کجا مشکي داشتي ميتوني از خودم سوال کني . قول ميدم معلم خوبي برات باشم
msh_gd (2006/06/14 12:33:46 AM): در ضمن اونجا ميري ما رو فراموش نکني . قربانت . دوست دار تو . محمد
msh_gd (2006/06/14 12:36:43 AM): سوال امتحان تيز هوشان استان آذربايجان : «15 آبان چه روزي است؟» الف: 10 خرداد ب: 23 تير ج: آغاز سال 1386 د: هر سه مورد صحيح است
msh_gd (2006/06/14 10:51:13 PM): شادم چون در خيال تو تنها نشسته ام .

msh_gd (2006/06/13 12:48:19 AM): پسر كه بره خواستگاري ميگن: اومديم از باغچه‌تون گل بچينيم. دختر كه بره خواستگاري ميگن: اومديم شلنگ ببريم، گلمونو آب بديم
msh_gd (2006/06/13 01:04:37 AM):
msh_gd (2006/06/13 06:17:32 PM): مغازه خاله خوش ميگذره ؟
g d (2006/06/13 07:18:39 PM): الان ساعت 7:20 دقيقه است الان ميام عزيزم
g d (2006/06/13 07:18:57 PM): منم دوستت دارم کوچولو
g d (2006/06/13 07:20:01 PM): ياداشتا تو وقت نکردم بخونم
g d (2006/06/13 07:20:37 PM): راستي از فردا يا پس فردا ميام مغازه اميدوارم ناراحت نش
g d (2006/06/13 07:20:57 PM): خدانگهدار
g d (2006/06/13 07:21:30 PM):
g d (2006/06/13 07:21:40 PM): n,sjj nhvl

msh_gd (2006/06/12 12:19:37 AM): دوست دختر بچه مثبته براش بوسه مي‌فرسته، يارو جا خالي ميدهmsh_gd (2006/06/10 11:26:10 PM): بابت اينکه ديشب پا به پاي من تا سحر نشستي و بام درد دل کردي ممنونم
msh_gd (2006/06/10 11:26:35 PM): www.mshgd.blogspomsh_gd (2006/06/09 01:22:28 AM): شوهر به زن: سه تا حيوان وحشي که با «خ» شروع ميشه بگو! زن: خودت، خواهرت، خدابيامرز مادرتt.com
msh_gd (2006/06/08 09:43:42 PM): har2tamoon jahanami hastim to be jorme inke ghalbe mano dozdidi va man be khatere inke be jaye khoda toro parastidam _________________________*love*__*love*_____*love*___*love* ______________________*love*______*love*_*love*_______*love* _____________________*love*__________*love*___________*love* _____________________*love*__________________________*love* ______________________*love*________________________*love* _______________________*love*____???? ????? ????___ * love* _________________________*love*___________________*love* ___________________________*love*_______________*love* _____________________________*love*___________*love* _______________________________*love*_______*love*

g d (2006/05/28 08:03:58 PM): سلام چطوري؟
g d (2006/05/28 08:04:42 PM): الان مغازه خاله هستم مي دونم که نمي دوني
g d (2006/05/28 08:05:23 PM): دلم برات تنگ شده مي دوني که .
g d (2006/05/28 08:06:13 PM): دوستت دارم خيلي زياد
g d (2006/05/28 08:12:53 PM): هر کاري مي کنم نمي تونم به اون نوشته ها ت دست پيدا کنم چه کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
g d (2006/05/28 08:23:40 PM): پيدا کدم و خوندم بعد نبود اميدوام که هنوز ادامه داشته باشد دوستت دارم گلرخ جانت .
g d (2006/05/28 08:27:41 PM): دوباره مي گم دوستت دارم
g d (2006/05/28 08:27:46 PM): They said you were a great asset. . .I told them they were off by two letters.

msh_gd (2006/05/12 10:09:01 PM): ديروز عصر چه حالي داد . منظورم عصر پنجشنبه 21/2/85 وقتي از کلاس رياضي برگشتي و با هم قدم زديم

۱۳۸۵-۰۴-۰۶

از دیروز هم بهتر

صبح سه شنبه شیشم تیر ، زود پاشدم و تا صبحانه اماده کردم خوردم و رفتم مغازه هشت و نیم بود . ساعت ده اومدم خونه و یکسری پول و مدارک که میخواستم ببرم بانک و پست برداشتم . به اینترنت وصل شدم و آف هامو چک کردم ببینم گلرخ لوازمی رو که قراره پس بده آماده کرده یا نه . پیغام گذاشته بود که مهلت میخواد . بعدشم هی تو حرفاش تکرار میکنه که منت روم میزاری . منم براش نوشتم که منتی روش ندارم . اگه اون اینطور فکر میکنه اشکالی نداره . شاید منت هم داشته باشه . آخه طی سه سال آشنائی ما حتی نشد یکدفعه یک شاخه گل به من بده . البته من راضی به اونم نبودم . چیکار کنم . عشق اون منو کور کرده بود . ولی از پریروز تصمیم گرفتم با چشم باز در باره آیندم تصمیم بگیرم . تصمیمی که خوب بود چند سال پیش از این میگرفتم . بقول قدیمیها ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازست . رفتم بانک و بعدشم باجه پست تا قطعه تعمیری رو بفرستم مامونیه تا دوستم صالح تعمیرش کنه و برام پستش کنه . تا برگشتم مغازه دوازده و نیم بود . اومدم خونه نهار خوردم و اومدم اطاقم . خسته بودم و خوابم برد . چه خوابی . بعد از مدتها اولین خوابی بود که اینقدر چسبید . بدون هیچ مشغله فکری راحت و بی سرو صدا . ساعت سه رفتم مغازه و خودمو با روزنامه خوندن وجدول حل کردن سرگرم کردم . عصرونه آماده کردیم و تو مغازه عادل با مهرداد و امید خوردیم . چه چسبید . من که عادت ندارم عصرونه بخورم اشتهام باز شده بود . شب ساعت هشت ونیم اومدم خونه . زینب ماکارونی درست کرده بود . شامو خوردیم و نشستیم پای فوتبال و بین دونیمه اومدم و وقایع امروز رو تایپ کردم . تازه امروز سی دی 118 الیگودرز با پیش شماره های 223 هم بدستم رسید . فردا چندتا کار هست باید انجام بدم . اگه فراموش نکنم خوبه . دیگه فکرم بازه و میتونم با خیال راحت بکارام برسم . قبلنا 99% فکرم مشغول بود ولی حالا اونطور نیست

۱۳۸۵-۰۴-۰۵

امروز چه خوب بود

امروز صبح ساعت هفت و نیم از خواب پاشدم . کسی خونه نبود . بابام رفته بود اداره و مادرم اینا هم که تهران هستن . صبحانه خوردم و رفتم مغازه . ساعت یازده با علیرضا دوستم رفتیم دهاتشون . نهار همونجا موندیم و ساعت سه برگشتم خونه . عصری برای دانلود یک نرم افزار رفتم کافی نت تا با سرعت بالا دانلودش کنم و برگشتم خونه . نیم ساعتی رفتم مغازه و در روبستم و رفتم پیش امین و دستگاهشو گرفتم تا براش بفروشمش. سر شبی رفتم خونه یکی از دوستام و ساعت ده برگشتم خونه . دوش گرفتم و یک نیمه فوتبال اوکراین و سوئیس رو نگاه کردم . چون خسته بودم زود پاشدم اومدم اطاقم و الانم ساعت یازده و پنج دقیقه شب دوشنبه هستش

۱۳۸۵-۰۴-۰۴

همه چیز تموم شد

امروز یکشنبه چهارم تیرماه بود . صبح که رفتم مغازه خبری از گلرخ نبود . چون دختر عموشم تنهائی رفت . معلوم بود گلرخ دیشب برنگشته خونه خودشون . تا ظهر با خودم کلنجار رفتم تا وقت بگذره و برم کافی نت ببینم گلرخ چه جوابی بهم داده . چون مادرم اینا دیشب رفته بودن تهران ظهر ساعت دوازده نشده رفتم خونه و تا بابام اومد سریع نهار حاضری خوردیم و من سوار موتور شدم رفتم کافی نت . آخه هنوز تلفنهای محلمون قطع بود . به محض رسیدن و باز کردن یاهو مسنجر با خوندن اولین خط پیغام گلرخ خیالم ازبابت اون راحت راحت شد و قیدش رو زدم . اولین خط پیغامش این بود (دیگه حوصلتو ندارم ، همین و بس ) باقی خطوط رو هم خوندم . اولش باورم نشد برای همین دوسه بار همشو خوندم طوری که تمامش رو حفظ شدم . دیگه راهی بجز جدائی از اون ندارم . وقتی میگه دیگه حوصلمو نداره و قبلا هم که گفته بود دیگه حرفهام براش اهمیتی نداره چرا باید من خودم رو الاف اون کنم ؟ برای همین از همون لحظه با خودم عهد کردم دندونش رو بکنم و بندازم دور .
اعصابم خیلی خراب بود . ظهر هر کاری کردم خوابم نبرد . ساعت دو نشده بود که رفتم مغازه و صندلی رو گزاشتم ته مغازه و نشستم و هی با خودم فکر میکردم . ساعت چهار بود گلرخ و دختر عموهاش با ماشین پسر دائیش برگشتن . تا رفت خونه عموش رفت پشت پنجره . منم که انگار یک بغض سنگین گلوم رو گرفته بود فقط بهش اشاره دادم که جوابتو برات تایپ کردم برو و بخونش . دیگه چشم دیدنش رو نداشتم . اومدم ته مغازه و نشستم طوری که نگاهم بهش نیفته . تا شب که مغازه بودم اصلا نگاهش نکردم .
خیلی خیال وآرزو با گلرخ داشتم ولی حیف که اون نخواست . پس از امروز رفاقت تعطیل . بچسبیم به کاسبی و فکر آینده باشیم . کار خواهر و مادرمونم در اومد . باید بسیج بشن یک دختر خوب برامون پیدا کنن
.

۱۳۸۵-۰۴-۰۳

فردا روز سرنوشت سای برای منه

ا ز پنجشنبه ظهر تلفنهای محلمون قطع شد .قرار بود جمعه با بچه ها بریم بیرون ولی بخاطر حرف گلرخ همه رو دقیقه 90 گذاشتم سرکار و نرفتم .
بعد از ظهر با امین رفتیم تا مخابرات و یکساعتی طول کشید تا برگشتیم . شب خواستم بخوابم که امین اومد دنبالم و گلرخ اینا رفتن میدون اخر شهر و منم لباس پوشیدم و رفتم . ولی تازه ما رسیده بودیم کخ اونا برگشتن خونه .
صبح شنبه گلرخ رفت مغازه خالش . منم ظهر زودتر بستم اومدم کافی نت تا ببینم پیغام چی گذاشته ولی خبری نبود . دلسرد رفتم خونه .
باباش اینا بعد از ظهر رفتن بیرون ولی تلفن بازم قطع بود . گلرخ سات 4 با دختر عموش رفتن مغازه خالش . منم ساعت 6 رفتم سالن فوتبال و تا اومدم برگردم ساعت 8:30 بود . گلرخ اینا رفته بودن بیرون . با امین چرخی زدیم و من دم کافی نت پیاده شدم . ولی کاش پامو نمیزاشتم .
گلرخ مدتیه سر سنگین شده و فکر میکنم یکجورائی میخواد منو از سر خودش واکنه . نمیدونم چرا ؟
تو پیغامهاش گفته بود وبلاگ نویسی رو تعطیل کنم و لی یک خط بعدش گفته بود حرفهای من براش مهم نیست . نمیدونم کسی که این حرفو میزنه چطور روش میکنه از من این در خواست رو داشته باشه .
وقتی اون برای من ارزش قائل نیست چطور از من این انتظار رو داره؟
براش پیغام گذاشتم فردا تکلیف منو یکسره کنه . یا زنگی زنگ یا رومی روم .
دیگه حوصله و اعصابشو ندارم . دیگه نمیتونم این وضعیت رو که معلوم نیست روی زمینم یا توی هوام رو تحمل کنم .
اونوقت میگن چرا فکر میکنی .
از همین جا ات خواهش میکنم یک جواب درست حسابی به من بده و خیالم رو راحت کن .
جالبه دیروز از من میخواست کمکش کنم ولی حالا........................................ نمیدونم بخدا . چرا من ؟ چرا من ؟
جالبه میگه دیگه حرفات برام مهم نیست .
خاک بر سر من

۱۳۸۵-۰۴-۰۱

روزی بد ولی شبی خوش

امروز چهارشنبه سی و یکم خرداد سال هزارو سیصدو هشتادو پنج بود ساعت هشت و ربع از خواب پاشدم و رفتم مغازه . گلرخ ساعت نه رفت مغازه خالش . تا ظهر هر طوری بود خودمو مشغول کردم . ساعت دوازده و نیم رفتم خونه و اولین کاری که کردم به اینترنت وصل شدم ببینم گلرخ برام آف گذاشته یا نه اینقدر سرش شلوغه که دیگه مارو فراموش کرده . هر کاری کردم به سایت یاهو وصل نشدم . تا ساعت سه شاید ده بار به اینترنت وصل شدم و هی مسنجر رو امتحان کردم ولی جواب نمیداد که نمیداد . برای دومین روز بود که از ساعت دوازده تا سه ونیم مسنجر تعطیل بود . خواستم چرتی بزنم ولی خوابم نمیبرد . اعصابم از اینترنت داغون بود . ساعت سه ربع کم رفتم مغازه . دختر عموهای گلرخ خونشون بودن . ساعت چهار گلرخ با اکرم دختر عموش رفتن بیرون و منم ساعت پنج ونیم مغازه رو بستم رفتم خونه تا مسابقه فوتبال ایران و آنگولا رو تماشاکنم. بین دو نیمه یک سری رفتم مغازه . گلرخ برگشته بود خونه . آخر بازی هم که با نتیجه یک بر یک مساوی تموم شد رفتم مغازه دیدم گلرخ خونه عموشه و داره با دختر عموهاش میرن رو پشت بوم . ایندفه گلرخ سعی میکرد تو چشم نباشه و سریع بره بشینه تا من چیزی نگم یا ناراحت نشم . تا ساعت نه شب که من مغازه بودم و گلرخ هم روی پشت بوم بود ولی نه مثل دفعات گذشته . منم بابت همین کارش ازش ممنونم مغازه رو بستم و اومدم خونه . به اینترنت وصل شدم و یکراست آفها رو چک کردم . مسنجر درست شده بود وتنها یک خط پیغام از گلرخ بود و اونم در جواب من که بهش گفته بودم چرا جواب پیغامهامو نمیدی نوشته بود ببخشید نتونستم جواب بدم . منم براش پیغام دادم که دلم براش تنگ شده و میخوام صداتو بشنوم . هنوز انگشتم از روی کلید اینتر بلند نشده بود که دیدم اینترنت قطع شد و صدای زنگ تلفنم بلند شد . نگاه به صفحه نمایش که کردم و شماره گلرخ رو دیدم یهو هول شدم و گوشی رو سریع برداشتم . تو اون لحظه با خودم گفتم اگه از خدا چیز دیگه ای خواسته بودم به این سرعت اجابت میکرد یا نه . شاید مکالمه ما چند ثانیه بیشتر طول نکشید ولی کلی حالم رو دگرگون کرد و دلم آروم گرفت
بعدش پاشدم رفتم خونه امین اینا و ویندوز کامپیوترشونو عوض کردم . سی دی ویندوزی رو که از طریق اینترنت خریداری کرده بودم رو برای اولین بار نصب کردم .
گلرخ گفت که امشب بیدار میمونه و تایپ میکنه ولی ساعت یازده و نیم که برگشتم خونه دیدم تموم چراغهاشون خاموشه و خوابیدن . منم بعد از دیدن نیمه دوم فوتبال آرژانتین و هلند اومدم اطاقم و الانم ساعت دوازده و چهل دقیقست که دارم اینا رو تایپ میکنم .احتمالا جمعه با دوستام بریم بیرون . البته هنوز قطعی نشده . تا ببینیم فردا خدا چی میخواد وچی میشه

۱۳۸۵-۰۳-۳۰

حالم کم کم داره خوب میشه

امروز سه شنبه سی ام خرداد بود. صبح هشت و نیم رفتم مغازه و گلرخ هم ساعت نه رفت مغازه خالش . تا ظهر به هر طریقی بود گذشت . ساعت دوازده فریبرز کیس کامپیوتر برادرش رو آورد تا کارت صداش رو نصب کنم . رفتم خونه و اولین کاری که کردم به اینترنت وصل شدم ولی خبری از گلرخ نبود . تا ساعت سه و نیم بعد از ظهر که خواستم برم مغازه چندباری کانکت شدم ولی بی فایده بود . وقتی رفتم مغازه گلرخ پای کامپیوتر نشسته بود و پنجره رو هم باز گذاشته بود . بعد از ظهر مغازه نرفت . ساعت پنج با خواهرش رفتن بازار و ساعت شیش بود که برگشت . عصری باباش مهمون برد خونه و گلرخ هم از تو اطاق تکون نخورد . تا ساعت نه که من مغازه رو بستم و رفتم خونه خواهرم تا کولرشون رو وصل کنم . عصری دلم خنک میشد وقتی که دختر عموهای گلرخ تنهائی رو پشت بوم بودن و هی سرک میکشیدن ولی گلرخ پیششون نبود . از پریشب و اون ماجرای ضایع بازی که دختر عموهاش در آوردن و به زینب برخورده بود تا همین امشب که خونه پیش زینب بودم سه بار بهم گوشزد کرده . البته برخوردن نه به این معنی که ناراحت شده باشه ولی از برخورد اونطوری دختر عموها ی گلرخ جا خورده بود و بدش اومده بود . زینب هی به من میگفت امشب گلرخ پیششون بود تو اومدی اینجا و هی منم قسم و قرآن که نه بابا.
ساعت ده ونیم برگشتم خونه .چراغ اطاقی که گلرخ نشسته بود خاموش بود ولی باقی چراغهاشون روشن بود. فکر کنم گلرخ خوابیده بود . نیمه اول فوتبال انگلستان و سوئد رو نگاه کردم و پاشدم اطاق خودم .
راستی یادم رفت بگم حالم که از دیروز ظهر بد بود امروز بهتر شده و اگه صدای گلرخ رو هم بشنوم بهتر از اینا میشه . بهتر که چه عرض کنم . خوبه خوب میشه

۱۳۸۵-۰۳-۲۹

تابلو بازی تعطیل

صبح دوشنبه ساعت هفت ونیم صبح پاشدم اول رفتم حموم و دوشی گرفتم و ساعت هشت ونیم بود که رفتم مغازه . گلرخ ساعت نه با دختر عموش رفتن مغازه خالش . ساعت دوازده و نیم چون میدونستم گلرخ دیر میاد خونه منم مغازه رو بستم و اومدم خونه و اولین کاری که کردم به اینترنت وصل شدم . امروز قبل از ظهر رفتم و بدهی گذشته رو که بیست و شش هزار تومان بود به آی اس پی دادم و پنجاه ساعت دیگه اکانتم رو شارژ کردم . ولی به محض اینکه آفهای گلرخ رو خوندم انگار یک پارچ آب سرد روی سرم ریخته باشن بیحال و دمق شدم . شاید منظوری هم نداشته ولی با یک لحنی جواب پیغامهای که دیشب براش گذاشته بودم رو داده بود که کلی حالمو گرفت و اعصابمو ریخت به هم . برا همین ظهر خوابم نبرد ولی تا ساعت یک ربع به چهار مغازه نرفتم . گلرخ رو هم اصلا ندیدم که خونست یا رفته بیرون . تا شب همینطوری خودم رو مشغول کردم تا به فکر نگاه کردن به پنجره و پشت بوم خونه گلرخ اینا نباشم . آخه اون میگه من تابلو بازی در آوردم و همه فهمیدن . منم براش پیغام گذاشتم دیگه تابلو بازی تموم شد . اصلا چرا حرکتی انجام بدم که بگن تابلو بازیه . مخصوصا اون دختر عموش هی کنایه میزنه میگه حرکات من تابلو ست . خودشو فراموش کرده چند سال پیش حتی پشت پنجره میموند و میرقصید و حتی عکسشو از تو کیف داداشم بیرون آوردم . حالا واسه ما سنگین شده و برای من مزاحمت میخواد ایجاد کنه . فقط اینو بگم که هیچ کدومشون برای من عددی نیستن . یعنی از تو فامیلشون گلرخ رو بکش بیرون و بقیه رو جز آدمیزاد حساب نمیکنم

کاشکی اینو بخونه و بهش عمل کنه

دیشب بعد از اینکه کلی منتظر تلفن گلرخ شدم خوابم برد . صبح ساعت هفت و نیم بیدار شدم و ساعت هشت رفتم مغازه . بابای گلرخ مغازه بود . فکر کنم دیشب برگشته بود که گلرخ نتونسته بود زنگ بزنه . تا ساعت نه که گلرخ با دختر عموش رفتن مغازه خالش منم مغازه بودم . ساعت نه ونیم رفتم تا اداره راهنمائی و رانندگی . بعدش پولی رو که برای امین قرار بود جورکنم ، جور شد و ریختم بحسابش. یکسری به مغازه محمد و هادی زدم و برگشتم مغازه . تا ساعت یک و ده دقیقه موندم مغازه ولی گلرخ نیومد . نهارو که خوردم و چرتی زدم بعدش که پاشدم اومدم اطاقم و آفها رو چک کردم . گلرخ چندتائی پیغام گذاشته بود . جوابشو نوشتم و رفتم مغازه . گلرخ بعد از ظهر نرفت جائی و بجاش رفت خونه عموش . عصری هم روی پشت بوم با دختر عموهاش و تابلو بازیشون . از این رفتارش بدم اومد . امیدوارم دیگه اینطوری تابلو بازی در نیاره . حداقل اینه که بدونه از این طور رفتاراش بدم میاد دیگه تکرار نکنه . من نمیگم نره رو پشت بوم و آزاد نباشه بلکه میگم در انظار عمومی هوای خودشو داشته باشه . اگه چند دقیقه بیاد اینور خیابون و جای من بشینه خودش میفهمه من چی میگم . لااقل من دوست ندارم کسی وقتی اونو بالا میبینه چیزی در موردش بگه . هرچی باشه من و گلرخ نداریم و هرچی باشه قراره مابا هم .................کنیم

روزی بود که نه میشد بگی بده و نه خوبه

صبح شنبه از اون روزهای بود که از اول صبح حالم گرفته بود . آخه چند دلیل داشت . یکیش دلتنگی من برای گلرخ بود . دومیش موضوع پولی بود که باید برای امین میریختم بحساب . از اون ها که گذشتیم کنتور آب خونه بود که اول صبح خراب شد و اعصابمونم که داغون بود اونم مزید بر علت شد .
پول امین رو بیخیال شدیم . گلرخ رو هم که قبل از رفتن به مغازه خالش دیدم و حالم یکم سرجاش اومد . ولی کنتور آب عرقمونو در آورد . تا کندیمش و رفتم مجید دوستم رو آوردم درستش کنه ساعت دوازده ظهر بود . از همه بدتر گلرخ زنگ زده بود و من نبودم . ظهر تا ساعت یک منتظرش شدم ولی نیومد . ساعت دو نخوابیدم و بخاطر گلرخ پاشدم رفتم مغازه. گفتم مثل پریروز نشه که گفت چرا دیر اومدی . تا ساعت چهار گلرخ خونه بود و مدام از پشت پنجره حال و احوال میکردیم . عصری با ماشین پسر عموم رفتم تا گلرخ رو ببینم ولی بازم موفق نشدم .گلرخ ساعت هشت ربع کم برگشت خونه ولی باباش اینا نبودن و رفته بودن مهمونی .به محض رسیدن زنگ زد . بعدش من چندجائی کار داشتم و رفتم و ساعت نه برگشتم خونه . گلرخ اینا شب خونه عموش بودن . آخر شب هم که روی پشت بوم با دختر عموهاش چه سر و صدائی راه انداخته بودن . من که روم نشد برم بالا و فقط زینب رفت و منم یواشکی از لای در سرک میکشیدم
ساعت دوازده وربع بعد از رفتن زینب گلرخ اینا هم کوتاه اومدن و رفتن پائین . نمیدونم زنگ میزنه یا نه . الان ساعت دوازده و بیست دقیقست و من منتظر تلفنش هستم

۱۳۸۵-۰۳-۲۶

انتظار ، انتظار ، انتظار

جمعه صبح ساعت نه ونیم با صدای فریبرز که محکم به شیشه اطاقم میزد بیدار شدم . لباس پوشیدم و باش رفتم یکجفت باند برای پاترولش گرفتیم و برگشتیم مغازه و تا اومدم نصبش کنم ساعت دوازده ظهر شده بود . حسابی کلافه شده بودم چون هر چی نگاه میکردم از گلرخ خبری نبود که نبود . ظهر ساعت دوازده و نیم اومدم خونه و یکراست رفتم سراغ اینترنت . تو یاهو مسنجر هم خبری از گلرخ نبود . خواستم برم بیرون ولی اصلا حسش نبود و بیخیالش شدم . تا ساعت شیش عصر سه چهار بار به اینترنت وصل شدم گفتم شاید خبری از گلرخ بشه ولی اصلا خبری نبود . ساعت شیش و نیم باباش اینا از صحرا برگشتن ولی گلرخ باهاشون نبود . ساعت تقریبا هفنت و نیم بود چند تا از دوستام اومده بودن مغازه . گلرخ برگشت خونه . من که ازبس انتظار کشیده بودم خسته و کوفته مغازه رو بستم و رفتم خونه . امروز پشت بوم خونه رو قیر و گونی کرده بودیم و به بهونه دیدن اون یکراست رفتم سر پشت بوم . گلرخ هم اومد بالا پیش مامان و دختر عموهاش ولی زود برگشتن پائین . حدود نیمساعتی موندم و حسابی نگاهش کردم . زینب هم اومد بالا و نگاه میکرد . مژگان خواهرش که کلاس آرایشگری میرفت داشت صورت یکی رو مرتب میکرد. دقیقا نمیدونم گلرخ بود یا کس دیگه . اومدیم پائین و بعد از شام دنبال خواهرم رفتم پشت بوم که دیدم گلرخ اینا خونه نیستن . نمیدونم چرا یهو حالم بد شد . یک حس عجیب و دلشوره بدی به جونم افتاد . برای چی دقیقا نمیدونم . فقط میدونم بد حالی بود . چرا ؟ مستقیم اومدم پائین و بدون یک کلمه صحبت با کسی سریع اومدم اطاق خودم . دارم یکجورائی خودمو دلداری میدم بلکه حالم بهتر بشه . این حال بی ربط به آف دیروز که گلرخ برام گذاشته بود و نبودنش امروز ،نیست . خداکنه هرچی زوتر بتونم باش صحبت کنم و خیالم راحت بشه .

بياد گلرخ

 Posted by Picasa

عصر پنجشنبه 25 خرداد

بعد از ظهری بعد از اینکه با گلرخ چت کردم و اون برمیگشت خونه خواستم برم مغازه تا ببینمش ولی چون دختر عموش هم باهاش بود نرفتم . چون خسته بود با خودم گفتم دیرتر برم مغازه تا استراحت کنه . آخه اگه من میرفتم مغازه و منو میدید از کنار پنجره تکون نمیخورد . برا همین خودم هم خوابیدم . ساعت طرفهای چهار بود رفتم مغازه که دیدم گلرخ منتظرم مونده . ماشین یکی از دوستام اومد تا براش بوق نصب کنم . مشغول اون بودم که گلرخ لباس پوشید و رفت . ماشین که آماده شد دوسه باری از جلوی مغازه خاله گلرخ رد شدم ولی اونو ندیدم . فکر کردم اونجا نیست . عصری که مغازم شلوغ بود گلرخ زنگ زد . مغازه خالش بود ولی من ندیده بودمش . حتما قسمت نبوده و سعادتش رو نداشتیم . عصری اومدم خونه تا یک رسیور رو پروگرام کنم که از موقعیت استفاده کردم و به اینترنت وصل شدم . گلرخ دوباره آف گذاشته بود . و نوشته بود شب میره خونه بابابزرگش و نمیاد خونه . منم شب به اینترنت وصل شدم و براش پیغام گذاشتم . در حین نوشتن پیغام بودم که امین زنگ زد و اومد دنبالم و رفتیم بیرون . با عبدی داداشش و دکتر و منصور . ساعت دوازده و نیم برگشتم باقی پیغامهامو تایپ کردم .
با اینکه همین چند ساعت پیش با گلرخ تلفنی صحبت کردم ولی الان دلم براش تنگ شده . نمیدونم چیکار کنم . فقط تنها کاری که از دستم برمیاد اینه که با خیالش سر کنم . میدونم که اونم همین احساس رو داره . پس چون با هم همدلیم و هردوتا همدیگه رو اینقده دوست داریم از خدا میخوام که ما رو تا لحظه مرگ از هم جدا نکنه . آمین یارب العالمین

۱۳۸۵-۰۳-۲۵

اولین روز تعطیلات تابستانی گلرخ

دیروز چهارشنبه 24 خرداد آخرین امتحان گلرخ بود . صبح که رفتم مغازه رفته بود سر جلسه امتحان . تا ظهر هر چی منتظر موندم برنگشت خونه . ظهر با هادی دوستم رفتیم تا یکی از روستا های اطراف . چون هادی کامپیوتری رو که فروخته بود رو میخواست ببره نصب کنه برا همین اومد دنبال من و با هم رفتیم . نهار نگهمون داشتن و تا اومدیم برگردیم ساعت دو نیم ظهر بود . از ماشین که پیاده شدم به پنجره اطاق گلرخ نگاهی انداختم ولی از صبح تا حالا از جاش تکون نخورده بود و معلوم بود گلرخ برنگشته . به محض رسیدن به خونه خوابم برد. ساعت سه با صدای زنگ تلفنم بیدار شدم . دویدم و دیدم شماره موبایل غریبه ای رو صفحه نمایشگره . خواستم جواب ندم ولی بازم با خودم گفتم ببینم کیه . بله خودش بود . گلرخ خونه دائیش بود و با دختر دائیش گوشی موبایل دائیش رو کش رفته بودن و زنگ زده بود
عصری زیاد منتظر شدم تا برگرده ولی تا ساعت شیش و نیم خبری نشد و قتی هم که برگشت خونه دوباره رفت بازار . ساعت هشت ربع کم دیگه برگشت خونه . مامانش اینا خونه عموش نون میپختن برای همین نیمساعتی رفت پیش اونا و بعدش رفت خونه . منم نیمسعت موندم مغازه و چون خیلی گرسنه بودم و شب هم چندتا کار داشتم که انجام بدم ساعت نه شب مغازه رو بستم و با خداحافظی از گلرخ رفتم خونه . آخر شب امین و دکتر اومدن دنبالم رفتیم بیرون چرخی زدیم و برگشتیم
صبح امروز ساعت 7:45 از خواب بیدار شدم . ولی چون خونه کار داشتم دیر رفتم مغازه . از پنجره اطاق سرکی کشیدم و گلرخ رو پشت پنجره دیدم . ولی نمیدونستم میخواد بره مغازه خالش . ساعت نه که رفتم مغازه و گلرخ رو ندیدم ، فهمیدم که رفته اونجا . ساعت ده رفتم بانک و تا برگشتم مغازه ساعت دوازده شده بود . از گلرخ خبری نبود . اعصاب نداشتم و رفتم خونه و چون میدونستم گلرخ به اینترنت دسترسی داره اولین کاری که کردم این بود که به اینترنت وصل شدم و آفهای اونو خوندم . براش چندتا آف گذاشتم و رفتم نهار خوردم دوباره برگشتم پای کامپیوتر . بازم آف گذاشته بود . داشتم جوابشو میدادم که روی خط اومد . و چند سطری با هم چت کردیم . . ولی چون کارداشت و نمیتونست زود خداحافظی کردیم . الانم ساعت 1:55 ظهره . اگه بشه چرتی میزنم و بعدش میرم مغازه
ای دی گلرخ هنوز آن لاینه . نمیدونم فراموش کرده خارج بشه یا هنوز اونجاست و نمیتونه جوا ب بده ؟ خدا میدونه
از جان طمع بریدن آسان بود و لیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن

۱۳۸۵-۰۳-۲۴

گلرخ هم داره اینترنت باز میشه

دیشب یعنی دوشنبه شب ساعت هشت و نیم بود که گلرخ زنگ زد . باباش رفته بود مهمونی و مامانشم خونه همسایه بود . تا اومد مامانش بیاد نیم ساعتی صحبت کردیم . امین هم از سر کار اومده بود مغازه . بعد از خداحافظی اومدم خونه و شب بعد از تماشای فوتبال ایتالیا و غنا خوابیدم . صبح روز سه شنبه ساعت هشت نشده بود رفتم مغازه . از اول صبح دوست امین زنگ زد . گلرخ زود پاشده بود . تا ظهر عادی گذشت . چند باری گلرخ رو دیدم و با اشاره با هم صحبت و حال و احوال میکردیم . بعد از نهار رفتم اطاقم و برای دانلود یک نرم افزار تا ساعت سه با اینترنت کلنجار میرفتم . ساعت سه رفتم مغازه . گلرخ تنها خونه بود . تا اومد موقعیتی جور بشه و تلفنی صحبت کنیم دختر عموش رفت دنبالش و رفتن مغازه خالش . منم اومدم خونه و ادامه کارهامو انجام دادم . برا گلرخ هم آف گذاشتم . گلرخ ساعت هشت برگشت . به محض رسیدنش موقعیتش جور بود و زنگ زد . گفت که برام آف گذاشته . کلی خندیدیم به جوکی که براش گذاشته بودم . ساعت نه با امین رفتیم و نگاتیو فیلم های جمعه که آبشار عکس انداخته بودیم رو گرفتیم و برگشتیم . تا ساعت ده و ربع چند تا رسیور رو که احتیاج به پروگرام داشتن رو راه انداختم . ساعت ده و نیم تا دوازده و نیم فوتبال برزیل و کرواسی رو تماشا کردم . بعدش اومدم اطاقم و بلا فاصله به اینرنت وصل شدم و پیغامهای گلرخ رو خوندم . منم فورا جوابشو براش نوشتم . نوشته بود از پس فردا میره مغازه خالش . منم مخالفت نمیکنم ولی به چندتا شرط . اولا که طوری لباس و ظاهرش نباشه که من مثل دفعه قبل ناراحت بشم . دوما اینکه حالا که میخواد بره باید برای یاد گیری بره . نه اینکه فقط خودشو علاف کنه . باید از این موقعیت کمال استفاده رو ببره . منم کلیه پسورد ها و یوزر نیمهامو در اختیارش میزارم تا بتونه از ایمیل و وبلاگ من استفاده کنه . به هر حال امیدوارم موفق بشه . دیگه کم کم باید برم بخوابم . گلرخ فردا آخرین امتحانشه . صبح زود میره و فکر کنم ساعت نه یا نه وربع برگرده خونه . باید مغازه باشم تا ببینمش

۱۳۸۵-۰۳-۲۲

شبي خاطره انگيز با گلرخ

 Posted by Picasa

I love you golrokh

چهارشنبه صبح که رفتم مغازه حدود یکساعتی طول کشید گلرخ از جلسه امتحان برگشت خونه . هنوز باباش اینا از بروجرد برنگشته بودن ولی برادراش مغازه بودن . دنبال موقعیتی بودم که بهش زنگ بزنم ولی نشد . مزاحمهای زیادی داشتم و وقتی کسی مزاحم من نبود برادر گلرخ میرفت داخل مغازه پای تلفن . گذشت تا ساعت دوازده که گلرخ خودش زنگ زد و گفت دیشب نتونسته زنگ بزنه و صبح زود که پاشده درس بخونه خواسته زنگ بزنه ولی دلش نیومده . یک ربعی که صحبت کردیم مامانش اینا برگشتن . ظهر بعد از نهار خوابیدم . سه ونیم بود بیدار شدم با طاها رفتم مغازه . گلرخ و مامانش رفتن خونه بابابزرگش . شب برنگشت خونه .
صبح پنجشنبه بعد از اینکه کمک عبدی یک ماشین هندونه خالی کردیم گلرخ رو دیدم که از کوچه روبرو با دختر دائیش(درست نمیدونم ) میومدن خونشون . تا ساعت یازده خونه بود و گهگاهی سرکی میکشید . ساعت یازده دوباره رفت بیرون . بعد از ظهر ساعت سه و نیم بود که رفتم مغازه دیدم گلرخ خونست . با مهمونش . عصری برای چند دقیقه ای رفتن روی پشت بوم خونه عموش و برگشتن خونه . چون قبلا بهش گفته بودم جمعه با بچه ها میرم بیرون با خیال راحت رفتم خونه . شب با حامد رفتیم خونه جعفر و تا ساعت دوازده و نیم با هم بودیم .
صبح جمعه طرفای ساعت شش و نیم با امین و سه تا از همکاراش رفتیم آبشار آب سفید . جای شما خالی بود گلرخ خانوم . اینو از ته دل میگم . وقتی جوانهای رو میدیدم که دست نامزدشونو گرفتن و با هم قدم میزنن بیاد تو می افتادم . تابلو ترین لحظه این افکارم وقتی بود که موقع نهار خوردن لقمه توی دستم بود و من توی رویاهای خودم غرق بودم که با صدای امین از سرم پرید . ظهر ساعت دو نیم خواستیم برگردیم که بخاطر جای بد پارک ماشینمون تا ساعت چهارو نیم معطل شدیم . وقتی رسیدم دم مغازه اول نگاهی به پنجره های بسته خونه گلرخ اینا انداختم و با دیدن مغازه بسته باباش گفتم رفتن بیرون. وقتی رسیدم خونه و شماره تلفن گلرخ رو روی صفحه نمایشگر دیدم منم تک زنگی به خونشون زدم و قطع کردم . لباسمو بیرون آوردم تا برم دوش بگیرم که دیدم گلرخ زنگ زد . خونه بود . منم دوباره لباس پوشیدم و رفتم مغازه . باباش اینا برگشتن خونه و منم گفتم که دیگه نمیتونه زنگ بزنه برای همین با امین رفتیم تا بانک و برگشتم که دیدم گلرخ دوباره زنگ زده . بابا و مامانش رفته بودن بروجرد و داداشش اینا هم طبق معمول گیم نت بودن . تا ساعت ده شب صحبت کردیم و بدون خداحافظی قطع کردیم . الانم ساعت ده دقیقه به یازده شبه و من منتظرم ببینم گلرخ دوباره زنگ میزنه یا نه . امشب تصمیم گرفتم که اگه گلرخ بتونه و زنگ بزنه در مورد مسائلی باهاش صحبت کنم که تا حالا نتونستم و یا روم نمیشده باهاش صحبت کنم ،صحبت کنم . اگه زنگ بزنه میخوام دل رو به دریا بزنم و خودم رو بزنم به پر رو گری . آخه اون که بد تر از من اصلا روش نمیشه بگه
I love you golrokh
گلرخ ساعت ده و پنجاه و هفت دقیقه زنگ زد . ساعت سه و چهل و پنج دقیقه صبح هم قطع کرد . همونطور که تصمیم گرفته بودم ،دل رو به دریا زدم و کلی حرف و سوال که تو دلم بود رو بهش گفتم و ازش پرسیدم . کلی تعجب کرد از سوالاتی که ازش پرسیدم و به بعضی هاشم جواب نداد که علتش رو نگفت ولی خودم احساس کردم خجالت میکشید جواب اونا رو بده . حس عجیبی بهم دست داده بود . برای اولین باری بود که با گلرخ اینقده راحت شده بودم . هرچند که اون با من راحت راحت نبود ولی خیلی خوب بود . دلم میخواد از این به بعد باش راحت باشم . بعد از سه سال اونو از خودم دونستم و هرچی خواستم گفتم .
از سوالات جنسی که گذشتیم و دیگه خودمونی شده بودیم از اندازه اندام گلرخ هم سوال کردم که اینا رو خیلی راحت جواب داد در صورتی که این سوالات برای من پرسیدنشون مشکل تر بود تا سوالات اولی .
برای اولین بار پشت تلفن به اوج لذت از صحبت کردن با گلرخ رسیدم . مخصوصا اون مواقعی که منو به اسم صدا میکرد و در جواب کلمه جان رو از من میشنید . واقعا توی عالم دیگه ای بودم . دوست داشتم کنار هم بودیم و همون حرفها و خواسته های رو که از گلرخ میخواستم و اون پشت تلفن انجام میداد خودم شخصا انجام میدادم .
جای که نشسته بود و یواشکی صحبت میکرد تا برادراش بیدار نشن ، اذیتش میکرد . منم به هر نحوی میخواستم این خستگی رو از تنش بیرون بیارم .
نقطه اوج این لذت زمانی بود که دیگه از فرط خستگی و خواب آلودگی میخواستیم خداحافظی کنیم و گلرخ با اون صدای زیباش بهم گفت، دوستت دارم و میبوسمت
صبح روز بعد قرار شد ساعت نه برم مغازه و گلرخ هم اون ساعت بیاد لب پنجره . من از ساعت هفت ربع کم دیگه خوابم نبرد و ساعت هشت و نیم رفتم مغازه . گلرخ تازه ساعت نه و ربع بیدار شد و اومد لب پنجره . ساعت یازده موقعیتش جور شد و زنگ زد . داشت واسه نهار قورمه سبزی درست میکرد . تا حدود ساعت یک صحبت کردیم . برادراش که اومدن خونه قطع کردیم . ظهر بعد از نهار خوابیدم و ساعت سه ونیم رفتم مغازه . از گلرخ خبری نبود .خوابیده بود . ساعت یک ربع به پنج حوصلم سر رفت و با یک تکزنگ بیدارش کردم . تا قبل از رسیدن باباش اینا یکدفعه زنگ زد . صحبت کردیم . مامانش اینا ساعت شش ربع کم از بروجرد برگشتن . ساعت شیش بعد از خداحافظی با گلرخ رفتم سالن فوتبال . ساعت هشت که برگشتم گلرخ اینا روی پشت بوم خونه عموش بودن .
صبح یکشنبه که رفتم مغازه گلرخ از جلسه امتحان برگشت . با رسیدن اون توی خیابون روبروی مغازم بین چند نفر یک دعوای حسابی رخ داد. گلرخ اینا از پنجره نگاه میکردن و خواهرش از ترس میلرزید . چند دقیقه بعد با مژگان رفتن آرایشگاه . فکر کنم گلرخ موهاشو کوتاه کرده بود .چون عصری با موی کوتاه پشت پنجرهعموش دیدمش . بعد از ظهر با دختر عموش رفت بازار و برگشت . تا شب موقع فوتبال ایران و مکزیک هم خونه عموش بود و هی از پشت پنجره سرک میکشید . بین دو نیمه فوتبال رفتم مغازه رو بستم و با گلرخ خداحافظی کردم و اومدم خونه . ایران هم که افتضاح کرد و سه بر یک باخت و حال ما رو گرفت
.

۱۳۸۵-۰۳-۱۷

آخیش راحت شدم

امروز از اول صبح که رفتم مغازه گلرخ رو دیدم . امتحان نداشت چون نرفت مدرسه . تا ظهر چند باری زیارتش کردیم . بعد از نهار خوابیدم و ساعت یه و ربع رفتم مغازه . عصری بابا و مامان گلرخ رفتن بیرون و داداشهاشم مغازه رو بستن رفتن گیم نت . موقعیتش جور شد و بعد از چند روزی اعصاب خوردی با هم صحبتی داشته باشیم . کلی حال داد . من که دلم برا صداش یکزره شده بود با شنیدن صداش شاد شدم . تا ساعت هشت و نیم شب که دوتا دختر عموش اومدن و مزاحممون شدن با هم صحبت کردیم . شب منتظر بودم زنگ بزنه ولی خبری نشد . رفتم سر خیابون دیدم چراغهاشون خاموشه و خوابیدن . الانم که دارم این جملات رو تایپ میکنم ساعت دو نیم شبه . گلرخ قراره ساعت چهار پاشه درس بخونه . آخه فردا امتحان فیزیک داره . امیدوارم موفق بشه

۱۳۸۵-۰۳-۱۶

تو رو خدا ببين گلرخ با من چيکار کردي که الان ساعت سه شبه .يا بهتر بگم صبحه که تو فکر و خيالم هستي و ولم نميکني  Posted by Picasa

چند روز اعصاب خوردی

جمعه صبح زود پاشدم . تا ظهر مغازه بودم . از گلرخ خبری نبود . یعنی خونه درس میخوند و خانواده هم خونه بودن و نمیتونست بیاد لب پنجره . ظهر خونه بودم که طرفای ساعت سه تلفن زنگ زد . گلرخ بود . مامانش اینا نبودن. دوتا خاله کوچکتراش خونشون بودن . از موقعیتی که پیش اومده بود استفاده کرد و زنگی زد . دوسه دقیقه بیشتر طول نکشید . قرارشد تا خالش اینا رفتن زنگ بزنه که متاسفانه باباش اینا رسیدن و دیگه موقعیتی جور نشد . شنبه صبح امتحان داشت . یکشنبه و دوشنبه هم بمناسبت سالگرد رحلت امام خمینی و قیام پانزده خرداد تعطیل بود . یکشنبه که با بچه ها رفتیم بیرون . دوشنبه که من موندم گلرخ بعد از ظهرش با مامان و خواهر و دوتا دختر عموهاش رفتن بیرون و تا ساعت هشت و ربع شب برنگشتن . دیگه امروز داشت اعصابم خراب میشد . حال و حوصله کاری رو نداشتم . آخه دلم واسه صداش کلی تنگ شده . تا ببینم فردا خدا چی میخواد و چی پیش میاد
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن

۱۳۸۵-۰۳-۱۲

پنجشنبه یازدهم خرداد

چهارشنبه از اول صبح که رفتم مغازه گلرخ هم چادر سرش کرد و اومد خونه عمو حاجیش . فرداش امتحان زیست شناسی داشت و خونه عموش درس میخوند . تا هوا تاریک شد اونجا موند و در هر موقعیتی که پیدا میکرد گریزی میزد و میومد لب پنجره . عصری با دختر عموهاش رفتن رو پشت بوم و از اونجا رفت خونشون . منم شب مهمون بودم آخه هنا بندان روح الله جلیلی دوستم بود . با داود و امین رفتیم اونجا و شب هم خونه داماد خوابیدیم . البته چه خوابی تا ساعت سه بیدار بودیم و بعد خوابیدیم تا پنج . بیدارشدیم چون داود و امین میرفتن سر کار . منو رسوندن خونه و رفتن . تا نه از خواب بیدار نشدم
وقتی صبح پنجشنبه رفتم مغازه گلرخ مدرسه سر جلسه امتحان بود . ساعت نه و ربع برگشت . از پشت پنجره سلام علیک کردیم . تا ساعت یازده به همین منوال گذشت . آقای سرلک دائی همسایه پائینی اومد دنبالم رفتم خونشون کارت دی وی بی رو که گرفته بودن روی کامپیوترشون نصب کردم . تا برگشتم خونه ساعت یک ظهر بود. ظهر یکساعتی خوابیدم و ساعت سه ونیم رفتم مغازه . گلرخ خونه عموش بود و میخواست با دختر عموش برن بازار . ساعت چهارو نیم رفتن و شش ربه کم برگشتن . تا تاریکی هوا خونه عموش موند و گهگاهی سرکی میکشید . من چون شب عروسی دعوت بودم زودتر از هر روز مغازه رو تعطیل کردم . دوشی گرفتم و با امین و داود رفتیم عروسی . جاتون خالی . اول کار تا شام خوردیم اومدیم به خودمون بیاییم دیدیم کفشامون رو دو در کردن . رسم روح الله اینا بعد از شام سینی میگرفتن و کلی پول هم اونجا عرق کردیم . آخر شب هم که داشتیم با داماد تو کوچه میرقصیدیم خاله مریم گلرخ هم با دوربین دیجیتالی که دستش گرفته بود ولمون نمیکرد و مدام فلاش میزد . شاید از دیدن من اونجا تعجب کرده بود و داشت هی عکس مینداخت تا اونا رو ببره به گلرخ نشون بده
بگذریم . بجز یک مورد دزدیدن کفشام بقیش خوب بود . جای دوستان خالی . خوش گذشت . آخر شب پیاده اومدم خونه و الانم ساعت 12:30 شبه . میخوام به اینترنت وصل بشم و ایمیلی چک کنم و این چند خط رو هم تو وبلاگم کپی کنم . گلرخ الان توی خواب نازش بسر میبره و من بیدارم