گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۵-۰۴-۰۸

چهارشنبه

امروز چهارشنبه بود. اول صبح که رفتم مغازه حاج رضا اومد دنبالم چون من گواهینامه موتور دارم بریم و موتور سیکلتش رو که گرفته بودن آزاد کنیم . ساعت نه بود رفتیم ستاد قرارگاه نیروی انتظامی . نیم ساعتی طول کشید . اومدم مغازه و تا ساعت دوازده و ربع مغازه بودم . ظهر خونه بودم که دکتر اومد دنبالم رفتیم شنا . حال داد . برگشتم خونه و ساعت سه و نیم رفتم مغازه . دوستم محسن نصیری قبول شده بود فوق لیسانس ریاضی و اومد پیشم و خبرش رو بهم داد . خوشحال شدم . تا ساعت هشت پیشم بود . هشت و ربع امین اومد و تلفنم رو برداشت و تا ساعت نه الافمون کرد مغازه . اومدم خونه شام خوردم رفتم اطاقم . امین اومد پیشم و تا ساعت دوازده نشست . منم مشغول جیتگ ای سی دستگاه 650 هستم ولی تا حالا موفق نشدم . خیلی داره اذیت میکنه . فردا پنجشنبه و تعطیله . بمناسبت شهادت حضرت زهرا

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه