گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۵-۰۴-۰۹

فعلا نفر سومی هم از وبلاگم با خبر شده

امروز پنجشنبه هشتم تیرماه بود . صبح ساعت هشت ونیم بود رفتم مغازه. ساعت نه ونیم جواد اومد مغازم و تا ساعت یازده موند پیشم . با اون رفتم تا بازار و نگاتیو عکسهای آبشار رو دادم عکاسی تا برام چاپ کنه . یک سری هم رفتم پیش محمد مشایخی و پول دستی رو که ازش قرض کرده بودم بهش برگردوندم . خواستم برگردم خونه که دیدم ساعت یک ربع به دوازده شده و گرسنه هم بودم . چون مادرم نیست و میدونستم بیام خونه غذا آماده نیست همون بازار رفتم مغازه ساندویچی محمد و نهار رو همونجا صرف کردم . برگشتم مغازه و یک ربعی موندم و اومدم خونه. به اینترنت وصل شدم و یاهو مسنجر هشت رو دانلود کردم . یک ساعت ونیم طول کشید . بعدش خسته بودم و خوابیدم . از اون خوابهای راحت و بی دغدغه . ساعت سه و نیم پاشدم رفتم مغازه . عصری دوستام ، محمد ،حامد و هادی اومدن مغازه . یکی دوساعتی با هم گفتیم و خندیدم . ساعت هشت با حامد رفتیم مغازه هادی . به اینترنت وصل شدیم و برای هادی یاهو مسنجر رو نصب کردیم و ای دی دختر آمریکائی که وبکم داره و سکس حالمیکنه رو براش اد کردیم . چه حالی میکرد وقتی وبکم دختره رو میدید. ساعت نه برگشتم خونه . شامو خوردم که دکتر و امین اومدن پیشم . میوه براشون آوردم وقتی خوردن پاشدیم رفتیم بیرون . چرخی زدیم و ساعت یک ربع به دوازده برگشتم خونه . الانم ده دقیقه به دوازده شبه . ولی عصری وقتی حامد گفت تو اینترنت سرچ کردم و وبلاگ تورو پیدا کردم یک آن احساس کردم یکپارچ آب یخ روم ریختن . دهن سرویس نشسته بود و همش رو خونده بود . دقیقا میدونست من چیکار کردم چیکار نکردم . فقط ازش خواهش کردم به کسی چیزی نگه . اونم بهم قول داده ولی به شرط و شروط خودش

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه