I love you golrokh
چهارشنبه صبح که رفتم مغازه حدود یکساعتی طول کشید گلرخ از جلسه امتحان برگشت خونه . هنوز باباش اینا از بروجرد برنگشته بودن ولی برادراش مغازه بودن . دنبال موقعیتی بودم که بهش زنگ بزنم ولی نشد . مزاحمهای زیادی داشتم و وقتی کسی مزاحم من نبود برادر گلرخ میرفت داخل مغازه پای تلفن . گذشت تا ساعت دوازده که گلرخ خودش زنگ زد و گفت دیشب نتونسته زنگ بزنه و صبح زود که پاشده درس بخونه خواسته زنگ بزنه ولی دلش نیومده . یک ربعی که صحبت کردیم مامانش اینا برگشتن . ظهر بعد از نهار خوابیدم . سه ونیم بود بیدار شدم با طاها رفتم مغازه . گلرخ و مامانش رفتن خونه بابابزرگش . شب برنگشت خونه .
صبح پنجشنبه بعد از اینکه کمک عبدی یک ماشین هندونه خالی کردیم گلرخ رو دیدم که از کوچه روبرو با دختر دائیش(درست نمیدونم ) میومدن خونشون . تا ساعت یازده خونه بود و گهگاهی سرکی میکشید . ساعت یازده دوباره رفت بیرون . بعد از ظهر ساعت سه و نیم بود که رفتم مغازه دیدم گلرخ خونست . با مهمونش . عصری برای چند دقیقه ای رفتن روی پشت بوم خونه عموش و برگشتن خونه . چون قبلا بهش گفته بودم جمعه با بچه ها میرم بیرون با خیال راحت رفتم خونه . شب با حامد رفتیم خونه جعفر و تا ساعت دوازده و نیم با هم بودیم .
صبح جمعه طرفای ساعت شش و نیم با امین و سه تا از همکاراش رفتیم آبشار آب سفید . جای شما خالی بود گلرخ خانوم . اینو از ته دل میگم . وقتی جوانهای رو میدیدم که دست نامزدشونو گرفتن و با هم قدم میزنن بیاد تو می افتادم . تابلو ترین لحظه این افکارم وقتی بود که موقع نهار خوردن لقمه توی دستم بود و من توی رویاهای خودم غرق بودم که با صدای امین از سرم پرید . ظهر ساعت دو نیم خواستیم برگردیم که بخاطر جای بد پارک ماشینمون تا ساعت چهارو نیم معطل شدیم . وقتی رسیدم دم مغازه اول نگاهی به پنجره های بسته خونه گلرخ اینا انداختم و با دیدن مغازه بسته باباش گفتم رفتن بیرون. وقتی رسیدم خونه و شماره تلفن گلرخ رو روی صفحه نمایشگر دیدم منم تک زنگی به خونشون زدم و قطع کردم . لباسمو بیرون آوردم تا برم دوش بگیرم که دیدم گلرخ زنگ زد . خونه بود . منم دوباره لباس پوشیدم و رفتم مغازه . باباش اینا برگشتن خونه و منم گفتم که دیگه نمیتونه زنگ بزنه برای همین با امین رفتیم تا بانک و برگشتم که دیدم گلرخ دوباره زنگ زده . بابا و مامانش رفته بودن بروجرد و داداشش اینا هم طبق معمول گیم نت بودن . تا ساعت ده شب صحبت کردیم و بدون خداحافظی قطع کردیم . الانم ساعت ده دقیقه به یازده شبه و من منتظرم ببینم گلرخ دوباره زنگ میزنه یا نه . امشب تصمیم گرفتم که اگه گلرخ بتونه و زنگ بزنه در مورد مسائلی باهاش صحبت کنم که تا حالا نتونستم و یا روم نمیشده باهاش صحبت کنم ،صحبت کنم . اگه زنگ بزنه میخوام دل رو به دریا بزنم و خودم رو بزنم به پر رو گری . آخه اون که بد تر از من اصلا روش نمیشه بگه
I love you golrokh
گلرخ ساعت ده و پنجاه و هفت دقیقه زنگ زد . ساعت سه و چهل و پنج دقیقه صبح هم قطع کرد . همونطور که تصمیم گرفته بودم ،دل رو به دریا زدم و کلی حرف و سوال که تو دلم بود رو بهش گفتم و ازش پرسیدم . کلی تعجب کرد از سوالاتی که ازش پرسیدم و به بعضی هاشم جواب نداد که علتش رو نگفت ولی خودم احساس کردم خجالت میکشید جواب اونا رو بده . حس عجیبی بهم دست داده بود . برای اولین باری بود که با گلرخ اینقده راحت شده بودم . هرچند که اون با من راحت راحت نبود ولی خیلی خوب بود . دلم میخواد از این به بعد باش راحت باشم . بعد از سه سال اونو از خودم دونستم و هرچی خواستم گفتم .
از سوالات جنسی که گذشتیم و دیگه خودمونی شده بودیم از اندازه اندام گلرخ هم سوال کردم که اینا رو خیلی راحت جواب داد در صورتی که این سوالات برای من پرسیدنشون مشکل تر بود تا سوالات اولی .
برای اولین بار پشت تلفن به اوج لذت از صحبت کردن با گلرخ رسیدم . مخصوصا اون مواقعی که منو به اسم صدا میکرد و در جواب کلمه جان رو از من میشنید . واقعا توی عالم دیگه ای بودم . دوست داشتم کنار هم بودیم و همون حرفها و خواسته های رو که از گلرخ میخواستم و اون پشت تلفن انجام میداد خودم شخصا انجام میدادم .
جای که نشسته بود و یواشکی صحبت میکرد تا برادراش بیدار نشن ، اذیتش میکرد . منم به هر نحوی میخواستم این خستگی رو از تنش بیرون بیارم .
نقطه اوج این لذت زمانی بود که دیگه از فرط خستگی و خواب آلودگی میخواستیم خداحافظی کنیم و گلرخ با اون صدای زیباش بهم گفت، دوستت دارم و میبوسمت
صبح پنجشنبه بعد از اینکه کمک عبدی یک ماشین هندونه خالی کردیم گلرخ رو دیدم که از کوچه روبرو با دختر دائیش(درست نمیدونم ) میومدن خونشون . تا ساعت یازده خونه بود و گهگاهی سرکی میکشید . ساعت یازده دوباره رفت بیرون . بعد از ظهر ساعت سه و نیم بود که رفتم مغازه دیدم گلرخ خونست . با مهمونش . عصری برای چند دقیقه ای رفتن روی پشت بوم خونه عموش و برگشتن خونه . چون قبلا بهش گفته بودم جمعه با بچه ها میرم بیرون با خیال راحت رفتم خونه . شب با حامد رفتیم خونه جعفر و تا ساعت دوازده و نیم با هم بودیم .
صبح جمعه طرفای ساعت شش و نیم با امین و سه تا از همکاراش رفتیم آبشار آب سفید . جای شما خالی بود گلرخ خانوم . اینو از ته دل میگم . وقتی جوانهای رو میدیدم که دست نامزدشونو گرفتن و با هم قدم میزنن بیاد تو می افتادم . تابلو ترین لحظه این افکارم وقتی بود که موقع نهار خوردن لقمه توی دستم بود و من توی رویاهای خودم غرق بودم که با صدای امین از سرم پرید . ظهر ساعت دو نیم خواستیم برگردیم که بخاطر جای بد پارک ماشینمون تا ساعت چهارو نیم معطل شدیم . وقتی رسیدم دم مغازه اول نگاهی به پنجره های بسته خونه گلرخ اینا انداختم و با دیدن مغازه بسته باباش گفتم رفتن بیرون. وقتی رسیدم خونه و شماره تلفن گلرخ رو روی صفحه نمایشگر دیدم منم تک زنگی به خونشون زدم و قطع کردم . لباسمو بیرون آوردم تا برم دوش بگیرم که دیدم گلرخ زنگ زد . خونه بود . منم دوباره لباس پوشیدم و رفتم مغازه . باباش اینا برگشتن خونه و منم گفتم که دیگه نمیتونه زنگ بزنه برای همین با امین رفتیم تا بانک و برگشتم که دیدم گلرخ دوباره زنگ زده . بابا و مامانش رفته بودن بروجرد و داداشش اینا هم طبق معمول گیم نت بودن . تا ساعت ده شب صحبت کردیم و بدون خداحافظی قطع کردیم . الانم ساعت ده دقیقه به یازده شبه و من منتظرم ببینم گلرخ دوباره زنگ میزنه یا نه . امشب تصمیم گرفتم که اگه گلرخ بتونه و زنگ بزنه در مورد مسائلی باهاش صحبت کنم که تا حالا نتونستم و یا روم نمیشده باهاش صحبت کنم ،صحبت کنم . اگه زنگ بزنه میخوام دل رو به دریا بزنم و خودم رو بزنم به پر رو گری . آخه اون که بد تر از من اصلا روش نمیشه بگه
I love you golrokh
گلرخ ساعت ده و پنجاه و هفت دقیقه زنگ زد . ساعت سه و چهل و پنج دقیقه صبح هم قطع کرد . همونطور که تصمیم گرفته بودم ،دل رو به دریا زدم و کلی حرف و سوال که تو دلم بود رو بهش گفتم و ازش پرسیدم . کلی تعجب کرد از سوالاتی که ازش پرسیدم و به بعضی هاشم جواب نداد که علتش رو نگفت ولی خودم احساس کردم خجالت میکشید جواب اونا رو بده . حس عجیبی بهم دست داده بود . برای اولین باری بود که با گلرخ اینقده راحت شده بودم . هرچند که اون با من راحت راحت نبود ولی خیلی خوب بود . دلم میخواد از این به بعد باش راحت باشم . بعد از سه سال اونو از خودم دونستم و هرچی خواستم گفتم .
از سوالات جنسی که گذشتیم و دیگه خودمونی شده بودیم از اندازه اندام گلرخ هم سوال کردم که اینا رو خیلی راحت جواب داد در صورتی که این سوالات برای من پرسیدنشون مشکل تر بود تا سوالات اولی .
برای اولین بار پشت تلفن به اوج لذت از صحبت کردن با گلرخ رسیدم . مخصوصا اون مواقعی که منو به اسم صدا میکرد و در جواب کلمه جان رو از من میشنید . واقعا توی عالم دیگه ای بودم . دوست داشتم کنار هم بودیم و همون حرفها و خواسته های رو که از گلرخ میخواستم و اون پشت تلفن انجام میداد خودم شخصا انجام میدادم .
جای که نشسته بود و یواشکی صحبت میکرد تا برادراش بیدار نشن ، اذیتش میکرد . منم به هر نحوی میخواستم این خستگی رو از تنش بیرون بیارم .
نقطه اوج این لذت زمانی بود که دیگه از فرط خستگی و خواب آلودگی میخواستیم خداحافظی کنیم و گلرخ با اون صدای زیباش بهم گفت، دوستت دارم و میبوسمت
صبح روز بعد قرار شد ساعت نه برم مغازه و گلرخ هم اون ساعت بیاد لب پنجره . من از ساعت هفت ربع کم دیگه خوابم نبرد و ساعت هشت و نیم رفتم مغازه . گلرخ تازه ساعت نه و ربع بیدار شد و اومد لب پنجره . ساعت یازده موقعیتش جور شد و زنگ زد . داشت واسه نهار قورمه سبزی درست میکرد . تا حدود ساعت یک صحبت کردیم . برادراش که اومدن خونه قطع کردیم . ظهر بعد از نهار خوابیدم و ساعت سه ونیم رفتم مغازه . از گلرخ خبری نبود .خوابیده بود . ساعت یک ربع به پنج حوصلم سر رفت و با یک تکزنگ بیدارش کردم . تا قبل از رسیدن باباش اینا یکدفعه زنگ زد . صحبت کردیم . مامانش اینا ساعت شش ربع کم از بروجرد برگشتن . ساعت شیش بعد از خداحافظی با گلرخ رفتم سالن فوتبال . ساعت هشت که برگشتم گلرخ اینا روی پشت بوم خونه عموش بودن .
صبح یکشنبه که رفتم مغازه گلرخ از جلسه امتحان برگشت . با رسیدن اون توی خیابون روبروی مغازم بین چند نفر یک دعوای حسابی رخ داد. گلرخ اینا از پنجره نگاه میکردن و خواهرش از ترس میلرزید . چند دقیقه بعد با مژگان رفتن آرایشگاه . فکر کنم گلرخ موهاشو کوتاه کرده بود .چون عصری با موی کوتاه پشت پنجرهعموش دیدمش . بعد از ظهر با دختر عموش رفت بازار و برگشت . تا شب موقع فوتبال ایران و مکزیک هم خونه عموش بود و هی از پشت پنجره سرک میکشید . بین دو نیمه فوتبال رفتم مغازه رو بستم و با گلرخ خداحافظی کردم و اومدم خونه . ایران هم که افتضاح کرد و سه بر یک باخت و حال ما رو گرفت .
صبح یکشنبه که رفتم مغازه گلرخ از جلسه امتحان برگشت . با رسیدن اون توی خیابون روبروی مغازم بین چند نفر یک دعوای حسابی رخ داد. گلرخ اینا از پنجره نگاه میکردن و خواهرش از ترس میلرزید . چند دقیقه بعد با مژگان رفتن آرایشگاه . فکر کنم گلرخ موهاشو کوتاه کرده بود .چون عصری با موی کوتاه پشت پنجرهعموش دیدمش . بعد از ظهر با دختر عموش رفت بازار و برگشت . تا شب موقع فوتبال ایران و مکزیک هم خونه عموش بود و هی از پشت پنجره سرک میکشید . بین دو نیمه فوتبال رفتم مغازه رو بستم و با گلرخ خداحافظی کردم و اومدم خونه . ایران هم که افتضاح کرد و سه بر یک باخت و حال ما رو گرفت .
نظرات:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< خانه