گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۶-۰۳-۲۳

به به چه عجب داش محمد از این ورا ؟

از شب عید تا الان حدود سه ماهی هست که حس نوشتن رو نداشتم . امشب بعد از مدتها خواستم حال و روزم رو یاد داشت کنم شاید تو آینده اگه نگاهی بهش انداختم افسوس این زمان رو خوردم یا شاید خوشحال هم بشم که از این وضعیت بیرون اومدم
چند روزی هست که معدن نمیرم . همش هم علتش یه بادمجون دور قابچین به اسم رمضون جمشیدیه که باعث شد با صاحب کارم حرفم بشه و قهر کنم و همراه دوتا از کارگرای معدن اونجا رو ترک کنیم . امشب خونه تورج بودم همراه امین . اونجوری که اون میگفت اونهم رفتنیه . به هر حال قراره امین صحبت کنه برم تو شرکتشون مشغول بکار بشم . چند روزه دل و دماغ هیچ کاری رو ندارم
امروز دانشگاه بودم با مهندس سعید و نادر خوش گذشت . بعد از مدتها کلی خندیدیم
روزگار همینطور به سرعت سپری میشه
وام صندوق مهر رضا رو هم که قبل از عید مدارکش رو ارسال کردم هنوز به حسابم نریختن
کاش زودتر وام رو به حسابم بریزن تا سر از کارهام دربیارم
خوب دیگه واسه امشب هم بسه بعد از یه مدت این همه تایپ کنم یه جوریم میشه
mohamad.sh.sadeghi

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه