گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۶-۰۶-۲۳

نرگس تو رو خدا اذیت نکن . بله رو بگو دیگه

توی این دو سه ماهی که حال و حوصله وبلاگ نویسی رو نداشتم اتفاقات زیادی برام افتاده که مهمترینش همین هفته پیش و شب عروسی دختر عموم بود .بعد از شام از خونه عموم اومدم بیرون که مادرم صدام کرد و با خودش برد تو خونه اون یکی عموم که مجلس زنونه بود . آره برام دختر نشون کرده بودن و آوردنش دم در که من ببینمش . دیدن یک لحظه ای من همان و رفتن دل منم همان .دیگه صبر و قرارم رو از دست دادم .الان یک هفته ای از اون ماجرا میگذره و بعد از رفتن من به خواستگاریش و صحبت کردن با نرگس خانوم شبانه روز انتظار جواب مثبت ایشون رو میکشم
خدا کنه هرچی زودتر جواب مثبت رو بده که دارم از دوریش میمیرم
خدا یا خودت کریمی و بزرگوار . یه جورائی منو تو دلش جا کن همون طوری که اون الان تمام دل منو اشغال کرده mohamad.sh.sadeghi

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه