پنجشنبه یازدهم خرداد
چهارشنبه از اول صبح که رفتم مغازه گلرخ هم چادر سرش کرد و اومد خونه عمو حاجیش . فرداش امتحان زیست شناسی داشت و خونه عموش درس میخوند . تا هوا تاریک شد اونجا موند و در هر موقعیتی که پیدا میکرد گریزی میزد و میومد لب پنجره . عصری با دختر عموهاش رفتن رو پشت بوم و از اونجا رفت خونشون . منم شب مهمون بودم آخه هنا بندان روح الله جلیلی دوستم بود . با داود و امین رفتیم اونجا و شب هم خونه داماد خوابیدیم . البته چه خوابی تا ساعت سه بیدار بودیم و بعد خوابیدیم تا پنج . بیدارشدیم چون داود و امین میرفتن سر کار . منو رسوندن خونه و رفتن . تا نه از خواب بیدار نشدم
وقتی صبح پنجشنبه رفتم مغازه گلرخ مدرسه سر جلسه امتحان بود . ساعت نه و ربع برگشت . از پشت پنجره سلام علیک کردیم . تا ساعت یازده به همین منوال گذشت . آقای سرلک دائی همسایه پائینی اومد دنبالم رفتم خونشون کارت دی وی بی رو که گرفته بودن روی کامپیوترشون نصب کردم . تا برگشتم خونه ساعت یک ظهر بود. ظهر یکساعتی خوابیدم و ساعت سه ونیم رفتم مغازه . گلرخ خونه عموش بود و میخواست با دختر عموش برن بازار . ساعت چهارو نیم رفتن و شش ربه کم برگشتن . تا تاریکی هوا خونه عموش موند و گهگاهی سرکی میکشید . من چون شب عروسی دعوت بودم زودتر از هر روز مغازه رو تعطیل کردم . دوشی گرفتم و با امین و داود رفتیم عروسی . جاتون خالی . اول کار تا شام خوردیم اومدیم به خودمون بیاییم دیدیم کفشامون رو دو در کردن . رسم روح الله اینا بعد از شام سینی میگرفتن و کلی پول هم اونجا عرق کردیم . آخر شب هم که داشتیم با داماد تو کوچه میرقصیدیم خاله مریم گلرخ هم با دوربین دیجیتالی که دستش گرفته بود ولمون نمیکرد و مدام فلاش میزد . شاید از دیدن من اونجا تعجب کرده بود و داشت هی عکس مینداخت تا اونا رو ببره به گلرخ نشون بده
بگذریم . بجز یک مورد دزدیدن کفشام بقیش خوب بود . جای دوستان خالی . خوش گذشت . آخر شب پیاده اومدم خونه و الانم ساعت 12:30 شبه . میخوام به اینترنت وصل بشم و ایمیلی چک کنم و این چند خط رو هم تو وبلاگم کپی کنم . گلرخ الان توی خواب نازش بسر میبره و من بیدارم
وقتی صبح پنجشنبه رفتم مغازه گلرخ مدرسه سر جلسه امتحان بود . ساعت نه و ربع برگشت . از پشت پنجره سلام علیک کردیم . تا ساعت یازده به همین منوال گذشت . آقای سرلک دائی همسایه پائینی اومد دنبالم رفتم خونشون کارت دی وی بی رو که گرفته بودن روی کامپیوترشون نصب کردم . تا برگشتم خونه ساعت یک ظهر بود. ظهر یکساعتی خوابیدم و ساعت سه ونیم رفتم مغازه . گلرخ خونه عموش بود و میخواست با دختر عموش برن بازار . ساعت چهارو نیم رفتن و شش ربه کم برگشتن . تا تاریکی هوا خونه عموش موند و گهگاهی سرکی میکشید . من چون شب عروسی دعوت بودم زودتر از هر روز مغازه رو تعطیل کردم . دوشی گرفتم و با امین و داود رفتیم عروسی . جاتون خالی . اول کار تا شام خوردیم اومدیم به خودمون بیاییم دیدیم کفشامون رو دو در کردن . رسم روح الله اینا بعد از شام سینی میگرفتن و کلی پول هم اونجا عرق کردیم . آخر شب هم که داشتیم با داماد تو کوچه میرقصیدیم خاله مریم گلرخ هم با دوربین دیجیتالی که دستش گرفته بود ولمون نمیکرد و مدام فلاش میزد . شاید از دیدن من اونجا تعجب کرده بود و داشت هی عکس مینداخت تا اونا رو ببره به گلرخ نشون بده
بگذریم . بجز یک مورد دزدیدن کفشام بقیش خوب بود . جای دوستان خالی . خوش گذشت . آخر شب پیاده اومدم خونه و الانم ساعت 12:30 شبه . میخوام به اینترنت وصل بشم و ایمیلی چک کنم و این چند خط رو هم تو وبلاگم کپی کنم . گلرخ الان توی خواب نازش بسر میبره و من بیدارم
نظرات:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< خانه