از دیروز هم بهتر
صبح سه شنبه شیشم تیر ، زود پاشدم و تا صبحانه اماده کردم خوردم و رفتم مغازه هشت و نیم بود . ساعت ده اومدم خونه و یکسری پول و مدارک که میخواستم ببرم بانک و پست برداشتم . به اینترنت وصل شدم و آف هامو چک کردم ببینم گلرخ لوازمی رو که قراره پس بده آماده کرده یا نه . پیغام گذاشته بود که مهلت میخواد . بعدشم هی تو حرفاش تکرار میکنه که منت روم میزاری . منم براش نوشتم که منتی روش ندارم . اگه اون اینطور فکر میکنه اشکالی نداره . شاید منت هم داشته باشه . آخه طی سه سال آشنائی ما حتی نشد یکدفعه یک شاخه گل به من بده . البته من راضی به اونم نبودم . چیکار کنم . عشق اون منو کور کرده بود . ولی از پریروز تصمیم گرفتم با چشم باز در باره آیندم تصمیم بگیرم . تصمیمی که خوب بود چند سال پیش از این میگرفتم . بقول قدیمیها ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازست . رفتم بانک و بعدشم باجه پست تا قطعه تعمیری رو بفرستم مامونیه تا دوستم صالح تعمیرش کنه و برام پستش کنه . تا برگشتم مغازه دوازده و نیم بود . اومدم خونه نهار خوردم و اومدم اطاقم . خسته بودم و خوابم برد . چه خوابی . بعد از مدتها اولین خوابی بود که اینقدر چسبید . بدون هیچ مشغله فکری راحت و بی سرو صدا . ساعت سه رفتم مغازه و خودمو با روزنامه خوندن وجدول حل کردن سرگرم کردم . عصرونه آماده کردیم و تو مغازه عادل با مهرداد و امید خوردیم . چه چسبید . من که عادت ندارم عصرونه بخورم اشتهام باز شده بود . شب ساعت هشت ونیم اومدم خونه . زینب ماکارونی درست کرده بود . شامو خوردیم و نشستیم پای فوتبال و بین دونیمه اومدم و وقایع امروز رو تایپ کردم . تازه امروز سی دی 118 الیگودرز با پیش شماره های 223 هم بدستم رسید . فردا چندتا کار هست باید انجام بدم . اگه فراموش نکنم خوبه . دیگه فکرم بازه و میتونم با خیال راحت بکارام برسم . قبلنا 99% فکرم مشغول بود ولی حالا اونطور نیست
نظرات:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< خانه