روزی بود که نه میشد بگی بده و نه خوبه
صبح شنبه از اون روزهای بود که از اول صبح حالم گرفته بود . آخه چند دلیل داشت . یکیش دلتنگی من برای گلرخ بود . دومیش موضوع پولی بود که باید برای امین میریختم بحساب . از اون ها که گذشتیم کنتور آب خونه بود که اول صبح خراب شد و اعصابمونم که داغون بود اونم مزید بر علت شد .
پول امین رو بیخیال شدیم . گلرخ رو هم که قبل از رفتن به مغازه خالش دیدم و حالم یکم سرجاش اومد . ولی کنتور آب عرقمونو در آورد . تا کندیمش و رفتم مجید دوستم رو آوردم درستش کنه ساعت دوازده ظهر بود . از همه بدتر گلرخ زنگ زده بود و من نبودم . ظهر تا ساعت یک منتظرش شدم ولی نیومد . ساعت دو نخوابیدم و بخاطر گلرخ پاشدم رفتم مغازه. گفتم مثل پریروز نشه که گفت چرا دیر اومدی . تا ساعت چهار گلرخ خونه بود و مدام از پشت پنجره حال و احوال میکردیم . عصری با ماشین پسر عموم رفتم تا گلرخ رو ببینم ولی بازم موفق نشدم .گلرخ ساعت هشت ربع کم برگشت خونه ولی باباش اینا نبودن و رفته بودن مهمونی .به محض رسیدن زنگ زد . بعدش من چندجائی کار داشتم و رفتم و ساعت نه برگشتم خونه . گلرخ اینا شب خونه عموش بودن . آخر شب هم که روی پشت بوم با دختر عموهاش چه سر و صدائی راه انداخته بودن . من که روم نشد برم بالا و فقط زینب رفت و منم یواشکی از لای در سرک میکشیدم
پول امین رو بیخیال شدیم . گلرخ رو هم که قبل از رفتن به مغازه خالش دیدم و حالم یکم سرجاش اومد . ولی کنتور آب عرقمونو در آورد . تا کندیمش و رفتم مجید دوستم رو آوردم درستش کنه ساعت دوازده ظهر بود . از همه بدتر گلرخ زنگ زده بود و من نبودم . ظهر تا ساعت یک منتظرش شدم ولی نیومد . ساعت دو نخوابیدم و بخاطر گلرخ پاشدم رفتم مغازه. گفتم مثل پریروز نشه که گفت چرا دیر اومدی . تا ساعت چهار گلرخ خونه بود و مدام از پشت پنجره حال و احوال میکردیم . عصری با ماشین پسر عموم رفتم تا گلرخ رو ببینم ولی بازم موفق نشدم .گلرخ ساعت هشت ربع کم برگشت خونه ولی باباش اینا نبودن و رفته بودن مهمونی .به محض رسیدن زنگ زد . بعدش من چندجائی کار داشتم و رفتم و ساعت نه برگشتم خونه . گلرخ اینا شب خونه عموش بودن . آخر شب هم که روی پشت بوم با دختر عموهاش چه سر و صدائی راه انداخته بودن . من که روم نشد برم بالا و فقط زینب رفت و منم یواشکی از لای در سرک میکشیدم
ساعت دوازده وربع بعد از رفتن زینب گلرخ اینا هم کوتاه اومدن و رفتن پائین . نمیدونم زنگ میزنه یا نه . الان ساعت دوازده و بیست دقیقست و من منتظر تلفنش هستم
نظرات:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< خانه