گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۵-۰۴-۰۵

امروز چه خوب بود

امروز صبح ساعت هفت و نیم از خواب پاشدم . کسی خونه نبود . بابام رفته بود اداره و مادرم اینا هم که تهران هستن . صبحانه خوردم و رفتم مغازه . ساعت یازده با علیرضا دوستم رفتیم دهاتشون . نهار همونجا موندیم و ساعت سه برگشتم خونه . عصری برای دانلود یک نرم افزار رفتم کافی نت تا با سرعت بالا دانلودش کنم و برگشتم خونه . نیم ساعتی رفتم مغازه و در روبستم و رفتم پیش امین و دستگاهشو گرفتم تا براش بفروشمش. سر شبی رفتم خونه یکی از دوستام و ساعت ده برگشتم خونه . دوش گرفتم و یک نیمه فوتبال اوکراین و سوئیس رو نگاه کردم . چون خسته بودم زود پاشدم اومدم اطاقم و الانم ساعت یازده و پنج دقیقه شب دوشنبه هستش

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه