گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۶-۱۱-۱۴




mohamad.sh.sadeghi
Posted by Picasa

۱۳۸۶-۱۰-۱۶

دوران مجردی ما هم به سر اومد । واسه همین به وبلاگ جدید نقل مکان کردم । این وبلاگ دیگه آپدیت نمیشه چون مال دوران مجردیمه । از دوستان دعوت میکنم وبلاگ جدیدم رو ببینن।

اونجا منتظرتون هستم

به امید دیدار


۱۳۸۶-۰۸-۲۵

اینم حال و روز جدید ما

بعد از ماجرای اونشب که با بابا و مامانم رفتیم خونه افشاری و کلی صحبت کردن با دختر خانومشون, فهمیدیم که قرار نیست با کسی که نماز نمیخونه وصلت کنه و اصولا یه بچه آخوند میخواستن
بعد از اون یه شکست روحی خوردم و تصمیم گرفتم پولی رو که برای امر خیر کنار گذاشته بودم رو تو کار بندازم و رفتم تهران .روز اول رفتم چراغ برق و کلی لوازم سفارش دادم . فرداش رفتم خیابون جمهوری و کلی چرخیدم . روز سوم هم رفتم شرکت داداشم و بعد از ظهرش رفتم خونش . پنج شنبه بابا و مامانم هم اومدن تهران برای شرکت در مراسم چهلمین روز درگذشت پسر دائیم
جمعه باهم رفتیم مراسم و آخر شب رگشتیم خونه خواهرم اینا
صبح شنبه من برگشتم شهرمون ولی بابا و مامانم موندن تا برن پیش یه متخصص خوب تا ناراحتی که چند وقته بابام گرفتارش شده رو درمان کنن.
بابام اینا تقریبا ده روزی تهران ماندن و رکورد شکستن . چون سابقه نداشته مسافرتشون بیشتر از چهار یا پنج روز طول بکشه (البته دلیل داشت اونهم مریضی بابام بود
بعد از یکهفته لوازمم رسید و مغازه رو کلی گسترش دادم . چندتا قفسه اضافه کردم و جای ویترینهامو تغییر دادم . سقف مغازه هم که گچش خراب شده بود رو توسط فویل آلمینیومی کیپ کردم . کلی زحمت داشت ولی خیلی خوب شده
در همین حین هم دنبال یه دختر خوب میگردم . البته با یکی صحبت کردم و قراره به یه بهونه منو با خواهر خانومش آشنا کنه . تا ببینم خدا چی میخواد و چی میشه

mohamad.sh.sadeghi


۱۳۸۶-۰۷-۱۷

تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد


امشب چه زد حالي خورديم . يعني تا فردا شب چي ميشه ؟ خدا ميدونه و بس
چند شب پيش تو مراسم احيا شب قدر خواهرم يه دختر نجيب و خوب ديده بود و پا شدن با مادرم رفتن خواستگاري . اونها بعد از يه سري تحقيقات امروز زنگ زدن كه شب پسرتون بياد با دخترمون صحبت كنن تا ببينيم قسمت چي ميشه
عصري زد حال زدن و تلفني اعلام كردن شب مهمون دارن و مراسم رو به فردا شب موكول كردن
حالا تا فردا شب چه بر سر من مياد خدا ميدونه
ديگه از زندگي مجردي خسته شدم و دنبال يه هم زبون ميگردم . خدا كنه قسمت ما هم در خونه آقاي افشار باشه
mohamad.sh.sadeghi

۱۳۸۶-۰۷-۱۱

بهار رو از یاد نبریم




پاييز هزار رنگ با تموم زيبايي هاش از راه رسيد ولي يادمون نره که بهار زيباتري داشتيم و بازم مياد
Posted by Picasa

ای مهربان ای دوست

ای مهربان:در صبحی که پنجره می گشایی نسیم, بوی خسته ی غریبی ام رابه خانه ات
می آورد . آن را بر تاقچه بگذار و وقتی باران, زمزمه عشق سر می دهد به یاد دل
خسته ام نسیم را نوازش کن. و من به شکرانه اینکه مرا یاد کنی از همین جا بوسه ای
برلبانت میزنم. باشد که گرمی مرا نیز احساس کنی. به امید دیدار محمد شیخ صادقی








mohamad.sh.sadeghi

۱۳۸۶-۰۷-۱۰

دل تنگم

سلام
این روزا دیگه برا هرکی اتفاق خاصی میفته میگن قسمت این بود یا قضا و قدر بوده . ولی من به شخصه زیاد به این جملات اعتقاد ندارم . هرکسی میتونه قسمت خودش رو مشخص کنه و به اندازه خیلی زیادی جلوی قضا و قدر رو بگیره . درسته که جواب مثبت از خواستگاریم نگرفتم ولی نمیشه گفت قسمت این نبوده . به هر حال یک تجربه خیلی خوب بود که با شکست مواجه شد
حالا باید بشینم با خودم فکر کنم کجای کار من ایراد داشته و یا کمبود و نقصانم چی بوده که با همت خودم و یاری خدا اونها رو جبران کنم . به آینده خیلی امیدوارم و میدونم که موفق میشم
هفته گذشته تقریبا" تکراری بود .اتفاق خاصی نیفتاده که قابل ذکر باشه . فقط ماجرای امین دوستم بود که با واسطه من کدورت بین اون و دوستش از بین رفت و از این بابت خیلی خوشحالم . پریشب هم که شب قدر بود و امین رو از خونه انداخته بودن بیرون چون تو منزلشون مراسم احیا برای خانوما گرفته بودن و بیچاره رو ویلون کردن اومد پیش
من
امشب باز قطرات اشك بيقرارانه تو را فرياد مي زنند . بغضي راه گلويم را بسته .... نميدانم شايد همين عشق است كه مي خواهد فرياد برآورد! اما ديگر تاب و تواني برايش باقي نمانده . هنوز هم قلبم با هر طپش تو را جست و جو مي كند اما اينجا فقط غمي است كه از زيبايي يك عشق به يادگار ماند
mohamad.sh.sadeghi

۱۳۸۶-۰۶-۲۳

نرگس تو رو خدا اذیت نکن . بله رو بگو دیگه

توی این دو سه ماهی که حال و حوصله وبلاگ نویسی رو نداشتم اتفاقات زیادی برام افتاده که مهمترینش همین هفته پیش و شب عروسی دختر عموم بود .بعد از شام از خونه عموم اومدم بیرون که مادرم صدام کرد و با خودش برد تو خونه اون یکی عموم که مجلس زنونه بود . آره برام دختر نشون کرده بودن و آوردنش دم در که من ببینمش . دیدن یک لحظه ای من همان و رفتن دل منم همان .دیگه صبر و قرارم رو از دست دادم .الان یک هفته ای از اون ماجرا میگذره و بعد از رفتن من به خواستگاریش و صحبت کردن با نرگس خانوم شبانه روز انتظار جواب مثبت ایشون رو میکشم
خدا کنه هرچی زودتر جواب مثبت رو بده که دارم از دوریش میمیرم
خدا یا خودت کریمی و بزرگوار . یه جورائی منو تو دلش جا کن همون طوری که اون الان تمام دل منو اشغال کرده mohamad.sh.sadeghi

۱۳۸۶-۰۳-۲۸

یه سفر کوتاه هم بعضی مواقع عالیه

میگم بعضی مواقع یه سفر هرچند کوتاه میتونه تاثیر زیادی روی روحیه آدم داشته باشه
چهار شنبه گذشته با هادی و نادر و سعید بعد از نهار رفتیم تا نجف آباد و برگشتیم
صبح شنبه یعنی همین پریروز هم همراه امین ساعت پنج صبح پاشدیم رفتیم اصفهان . گریبکس ماشینش ایراد داشت برا همین اول رفتیم تعمیرگاه تو شاهپور قدیم و تا ظهر علاف اون بودیم .به محض اینکه از شر اون تموم شدیم رفتیم به گردش . سی و سه پل و خواجو میدون امام و .... جای دیدنی توی اصفهان جا نزاشتیم که نگشته باشیم . آخر شب که چه عرض کنم سحر روز یکشنبه هم برگشتیم
خیلی برام لازم بود . هرچند کوتاه ولی خیلی مفید بود
اصفهان دنبال آدرس آموزشگاه خانم شیخ صادقی گشتیم که پیدا نکردیم . تو کلوب براش پیغام گذاشتم اومدیم نبودین

mohamad.sh.sadeghi

۱۳۸۶-۰۳-۲۳

به به چه عجب داش محمد از این ورا ؟

از شب عید تا الان حدود سه ماهی هست که حس نوشتن رو نداشتم . امشب بعد از مدتها خواستم حال و روزم رو یاد داشت کنم شاید تو آینده اگه نگاهی بهش انداختم افسوس این زمان رو خوردم یا شاید خوشحال هم بشم که از این وضعیت بیرون اومدم
چند روزی هست که معدن نمیرم . همش هم علتش یه بادمجون دور قابچین به اسم رمضون جمشیدیه که باعث شد با صاحب کارم حرفم بشه و قهر کنم و همراه دوتا از کارگرای معدن اونجا رو ترک کنیم . امشب خونه تورج بودم همراه امین . اونجوری که اون میگفت اونهم رفتنیه . به هر حال قراره امین صحبت کنه برم تو شرکتشون مشغول بکار بشم . چند روزه دل و دماغ هیچ کاری رو ندارم
امروز دانشگاه بودم با مهندس سعید و نادر خوش گذشت . بعد از مدتها کلی خندیدیم
روزگار همینطور به سرعت سپری میشه
وام صندوق مهر رضا رو هم که قبل از عید مدارکش رو ارسال کردم هنوز به حسابم نریختن
کاش زودتر وام رو به حسابم بریزن تا سر از کارهام دربیارم
خوب دیگه واسه امشب هم بسه بعد از یه مدت این همه تایپ کنم یه جوریم میشه
mohamad.sh.sadeghi