فردا روز سرنوشت سای برای منه
ا ز پنجشنبه ظهر تلفنهای محلمون قطع شد .قرار بود جمعه با بچه ها بریم بیرون ولی بخاطر حرف گلرخ همه رو دقیقه 90 گذاشتم سرکار و نرفتم .
بعد از ظهر با امین رفتیم تا مخابرات و یکساعتی طول کشید تا برگشتیم . شب خواستم بخوابم که امین اومد دنبالم و گلرخ اینا رفتن میدون اخر شهر و منم لباس پوشیدم و رفتم . ولی تازه ما رسیده بودیم کخ اونا برگشتن خونه .
صبح شنبه گلرخ رفت مغازه خالش . منم ظهر زودتر بستم اومدم کافی نت تا ببینم پیغام چی گذاشته ولی خبری نبود . دلسرد رفتم خونه .
باباش اینا بعد از ظهر رفتن بیرون ولی تلفن بازم قطع بود . گلرخ سات 4 با دختر عموش رفتن مغازه خالش . منم ساعت 6 رفتم سالن فوتبال و تا اومدم برگردم ساعت 8:30 بود . گلرخ اینا رفته بودن بیرون . با امین چرخی زدیم و من دم کافی نت پیاده شدم . ولی کاش پامو نمیزاشتم .
گلرخ مدتیه سر سنگین شده و فکر میکنم یکجورائی میخواد منو از سر خودش واکنه . نمیدونم چرا ؟
تو پیغامهاش گفته بود وبلاگ نویسی رو تعطیل کنم و لی یک خط بعدش گفته بود حرفهای من براش مهم نیست . نمیدونم کسی که این حرفو میزنه چطور روش میکنه از من این در خواست رو داشته باشه .
وقتی اون برای من ارزش قائل نیست چطور از من این انتظار رو داره؟
براش پیغام گذاشتم فردا تکلیف منو یکسره کنه . یا زنگی زنگ یا رومی روم .
دیگه حوصله و اعصابشو ندارم . دیگه نمیتونم این وضعیت رو که معلوم نیست روی زمینم یا توی هوام رو تحمل کنم .
اونوقت میگن چرا فکر میکنی .
از همین جا ات خواهش میکنم یک جواب درست حسابی به من بده و خیالم رو راحت کن .
جالبه دیروز از من میخواست کمکش کنم ولی حالا........................................ نمیدونم بخدا . چرا من ؟ چرا من ؟
جالبه میگه دیگه حرفات برام مهم نیست .
خاک بر سر من
نظرات:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< خانه