گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۵-۰۴-۱۴

بازی کم کم داره شروع میشه

صبح سه شنبه چندتا کار داشتم که باید انجام میدادم . اول صبح با عسگر رفتم تا راهنمائی و رانندگی و برگشتم . ساعت یازده بود که رفتم بازار تا پولی رو واریز کنم به حساب جاریم که گلرخ و دختر دائیشو دیدم . حالم بد شد . اصلا دیگه حوصله دیدنش رو هم ندارم . منی که اگه یکروز نمیدیدمش حالم بد میشد . به هر حال سریع رفتم بانک و برگشتم مغازه . قرار بوده به گفته خودش چهارشنبه لوازم منو پس بده ولی الان ساعت دوازده و نیم چهارشنبست و خبری نیست . اعصابم حسابی بهم ریختست . اگه تا بعد از ظهر خبری ازش نشد منم بیکار نمیمونم و یک کارائی که نباید میکردم میکنم .
چندتا کار هست که باید انجام بدم . اول سرحرف خودم میمونم تا فردا پنجشنبه . چون بهش گفتم تا پنجشنبه فرصت داره . ببینم چی میشه . فقط خدا نکنه که کار به اونجا بکشه
عصری دیگه حوصلم سر رفت و رفتم با تلفن همگانی زنگ زدم خونشون .داداش کوچیکش آرش بود . ازش پرسیدم گلرخ خونست که یهو دست و پاش لرزید و گوشی رو داد مامانش . منم قطع کردم . شب رفتم تا خونه محمد مشایخی و تو راه برگشتن دوباره زنگ زدم خونشون . بازم آرش گوشی رو برداشت . تا گفتم گلرخ پرسید شما و منم تکرار کردم خونست یا نه که بازم ترسید و قطع کرد. دوباره که زنگ زدم باباش برداشت . ولی چون قول دادم تا پنجشنبه صبر میکنم هیچی نگفتم و قطع کردم . یهو به سرم زد و شماره تلفن خونه بابابزرگش رو گرفتم . بار اول که خاله فاطمه گلرخ گوشی رو برداشت چیزی نگفتم .ولی با خودم فکر کردم کسی که اینطور با من بازی کرده ارزش ترحم نداره . دوباره گوشی رو برداشتم و زنگ زدم . هنوز تک زنگ نخورده بود که گوشی رو برداشت . پرسیدم گلرخ اونجاست که قبل از اینکه جواب منو بده سوال کرد شما ؟ وقتی دیدم در جواب دادن سماجت میکنه گفتم فقط اگه گلرخ رو دیدید بهش پیغام بدین فردا پنج شنبه هستش . خودش میدونه و خدا حافظی کردم . اعصابم تا حدودی راحت شد . حالا نمیدونم که اگه خدای نا کرده اگه گلرخ بخواد بازم بازی سرم در بیاره چیکارش میکنم خدا عالمه . من که گفتم از آبرو ریزی هم نمیترسم و پای همه چیزش موندم . هر چی هم باشه من پسرم و آبروریزیش بیشتر برا خانواده دختر میمونه
ساعت ده هم با آقای شرفی رفتم خونشون و فوتبال فرانسه و پرتغال رو پیش اون دیدم . ساعت دوازده و نیم هم آوردم در خونه و منم مشغول اینترنت و آپدیت وبلاگم شدم . تا فردا خدا چی بخواد نمیدونم

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه