گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۵-۰۴-۱۳

هرچیزی رو نمیشه با پول خرید

امروز دوشنبه دوازدهم تیر بود . صبح رفتم مغازه ساعت هشت و ربع بود که فردین سبزی زنگ زد و یک دستگاه برام آورد تا جیتگ کنم . ساعت ده هم اومد و بردش . ظهر ساعت دوازده و ربع اومد خونه . برای گرفتن فایلی که مهندس اصلانی برای محمد دوستم به آدرس ایمیل من ارسال کرده بود خواستم به اینترنت وصل بشم که قطع بود . نهار رو خوردم و خوابیدم . ساعت سه بیدار شدم و اولین کاری که کردم این بود به اینترنت وصل شدم و فایلو گرفتم . آفهای گلرخ رو هم خوندم . فکر میکنه من بخاطر ارزش ریالی وسایلی که بهش داده بودم میخوام اونا رو پس بگیرم .نمیدونه که پول پیش من مثل چرک دست میمونه. من فقط به اینخاطر میخوام اون وسایلو پس بگیرم چون روزی که من اینا رو بهش دادم به نیت این بود که میخواستم باش ازدواج کنم و تا آخر عمر کنار هم باشیم و این وسایل یک یادگار از دوران دوستی من پیشش باشه و از اونا مراقبت کنه . ولی حالا که قراره بره دنبال سرنوشتش و دوست نداره که با من باشه پس لزومی نداره اون وسایل پیش اون بمونه . برای همین خاطر منم پامو نو یک کفش کردم و میگم الا و بلا میخوامشون . و باید ازش پس بگیرم . حالا به هر طریقی شده این کارو میکنم و فکر همه جاشو کردم . وقتی برای اینکار از آبروی خودم میگزرم پس دیگه آبرو ریزی گلرخ برام معنائی نداره
عصری با امین رفتیم تا شرکتشون و تا برگشتیم نه شب بود. شامو که خوردم امین اومد دم در خونه و با هم رفتیم نشستیم لب خیابون . کوچه روبروی عروسی دختر آقای پیراینده بود . دخترهای دهقان هم رفته بودن رو پشت بوم . امینم مدام نگاهشون میکرد و وقتی اونا رو با تاپ بدون آستین و یقه باز دید گفت ( لر و این همه کلاس ) . آخر شب هم دکتر اومد پیشمون و باش رفتیم تا در خونه محمد که فلاپی نرم افزارش رو بهش بدیم که خواب بود و برگشتیم خونه . ساعت دوازده شبه و منم خوابم میاد . فقط کانکت شم و وبلاگم رو آپدیت کنم و بعدشم لالا

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه