گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۵-۰۴-۱۲

من بیخیالت شدم حوصلتم ندارم

دیشب تا ساعت سه بیدار بودم . مادرم اینا از تهران برگشته بودن . صبح هفت و نیم پاشدم و رفتم اداره راهنمائی و رانندگی . بعد از یازده ماه از ثبت نام رفتم و کارتکسم رو تحویل دادم تا امتحان شهر بدم . کارتکس رو تحویل دادم برگشتم مغازه . ساعت ده رفتم و توی سری دومی که اسامی رو خوند سوار شدم و امتحان دادم . همون مرتبه اول پارک دوبلی رفتم که جای هیچ بهانه برای سروان خلیلی نداشت و قبول شدم . دوشنبه هفته دیگه باید مدارکم رو برای تکمیل پرونده ببرم راهنمائی و رانندگی .
بعد از امتحان برگشتم مغازه . ظهر رفتم خونه و بعد از نهار خوابیدم . ساعت سه ونیم رفتم مغازه . عصری ساعت هشت رفتم مغازه هادی و سی دی ویندوز ایکس پی و دفترچه تلفن رو براش بردم .ساعت نه با دکتر و منصور برگشتم خونه . شب یک فیلم هندی از ماهواره دیدم و ساعت یازده ونیم اومدم اطاقم . امین ساعت یازده ونیم از سر کار برگشت و اومد پشت پنجره . ساعت دوازده و ربع هم مجتبی گنجی و رضا اومدن پیشم و ده دقیقه ای موندن و رفتن . الان ساعت دوازده و چهل دقیقه صبح دوشنبه دوازدهم تیرماه هشتادو پنجه

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه