گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۵-۰۱-۲۱

دوشنبه 21/1/85

صبح دوشنبه تا ظهر مغازه بودم . فقط یکساعتی با فریبرز رفتم خونشون و اومدم . گلرخ ساعت 12:30 برگشت خونه . ظهر تا ساعت دوکه اومدم مغازه یک ربعی خوابیدم . گلرخ و مامان و باباش ساعت دو و نیم رفتن خونه بابابزرگش . تا عصری هم برنگشته بود . شب برای نصب ویندوز کامپیوتر آقای سرلک همسایمون رفتم خونش و با داماد جدیدش هم آشنا شدم

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه