گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۵-۰۱-۱۴

اولين روز کاري بعد از تعطيلات

امروز دوشنبه چهاردهم فروردين و اولين روز بعد از تعطيلات نوروزي بود .
روزي نسبتا کسل کننده بود چون نه گلرخ و نه داداشهاش هيچکدوم مدرسه نرفتن و همين باعث شد نتونيم همديگه رو آنطور که ميخواهيم ببينيم و فرصتي هم پيش نيامد که تلفني با هم صحبت کنيم . من عصري براي يکي دوساعت رفتم مغازه مجيد دوستم و به مغازه هادي و وولک هم سري زدم . چون گلرخ رو دير دير پشت پنجره ميديدم با خودم گفتم که حتما نميتونه براي همين منم از موقعيت استفاده کردم و رفتم بازار . شب هم کسل بودم و ساعت نه پاشدم اومدم اطاقم .

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه