گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۵-۰۶-۱۲

شنبه و يكشنبه 11و12 شهريور85

شنبه ساعت هشت صبح با موتور رفتم دنبال هادي و رفتيم دانشگاه . ثبت نام كارداني به كارشناسي بود. من و هادي تو ثبت مشخصات فردي بوديم و خانم مهندس توكلي با يكي از دانشجو ها هم ثبت واحد رو انجام ميدادن . برا نهار اومدم خونه و ساعت دو نيم بعد از اينكه با هادي رفتيم نمايندگي سايپا تا به ماشينش سر بزنه رفتيم دانشگاه . بعد از ظهر خلوت بود كار زيادي نداشتيم . مسابقه فوتبال ايران و كره جنوبي هم بود كه از تلوزيون دفتر فرهنگ اسلامي دانشگاه نگاه كرديم . ايران و كره يك يك شدن . عصري ساعت پنج و نيم برگشتيم و ساعت شيش رفتم سالن فوتبال تا هشت و نيم شب. آخر شب هم با امين و دكتر و برادر خانوم دكتر رفتيم بيرون و ساعت دوازده و نيم برگشتيم خونه . آره دكتر هم نامزد كرده ديگه
صبح يكشنبه ساعت هشت هادي با سعيد اومدن دنبالم و رفتيم دانشگاه . تا ظهر سر ما خلوت بود .چون قبل از ظهر انتخاب واحد خواهران بود . ولي بعد از ظهر حسابي شلوغ شد . پسرا مجبورمون كردن تا ساعت شيش و نيم بمونيم . تا برگشتم خونه ساعت هفت بود و هوا تاريك شده بود. سريع رفتم خونه ولي بابائي و بعدش خونه محمد مشايخي .بعدش دوش گرفتم و ساعت يازده و نيم هم اومدم اطاق خودم و الانم در خدمت شما هستم
mohamad.sh.sadeghi

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه