گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۵-۰۵-۲۰

نمايشگاه الكترونيك وكامپيوتر اراك

امروز جمعه بود. ديروز عصري رفتم مغازه هادي و تا نه شب اونجا بودم . قرارشد جمعه بريم اراك . تا ظهر خبري از هادي نشد . فكر كردم كه قرارمون كنسل شده ولي ساعت سه و نيم هادي زنگ زد و گفت آماده باش ميام سراغت . ساعت چهارونيم بود كه با هادي رفتيم دنبال نادر و سعيد و رفتيم اراك . نادر داخل شهر خمين كيك و بستي برامون خريد و ماجراي خوردن هادي و خنديدن ما بماند . ساعت تقريبا شيش بود رسيديم نمايشگاه الكترونيك و كامپيوتر . چون از طرف دوسه تا از شركتها دعوت نامه داشتيم تو غرفه هاشون خيلي تحويلمون گرفتن . كلي هم هداياي تبليغاتي بهمون دادن . تا ساعت هشت و نيم بازديدمون طول كشيد . بعدش به دعوت نادر رفتيم رستورات و بعد از صرف شام برگشتيم اليگودرز . ساعت ده و نيم رسيديم خونه . خواهرم اينا شام خونه ما بودن و داشتن ميرفتن و به محض ديدن من خندش گرفت و گفت سرش درد گرفته . ازش علت رو كه پرسيدم فهميدم رفته تو كشوهاي ميز منو گشته و دفتر خاطرات سال 83 منو پيدا كرده و همشو خونده . همون دفتري بوده كه من هر روز خاطراتم رو توش مينوشتم . منم با خنده اون زدم زير خنده و گفتم بچه بودم و حاليم نبوده وگرنه اين حال و روزم نبود . خواهرم هم خنديد و گفت پس تجربه خوبي برات شده و آينده از اين كلاهها سرت نره . به هر حال اين دو روز هم در كنار دوستان به خوشي گذشت . مخصوصا لحظاتي كه بيتا به موبايل هادي زنگ زدو با هم صحبت كرديم كه ماجراي اونو تو وبلاگ بيتا و محمد ميتونيد بخونيد . البته فقط اون دسته از دوستاني كه آدرس اون وبلاگ رو دارن ميتونن بخونن.
ساعت الان يازده شبه جمعست . فردا شنبه اول هفته و هزارتا گرفتاري

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه