گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۵-۰۵-۲۴

سه شنبه 24 مرداد

امروز سه شنبه بود. ديروز و امروز خبر خاصي كه تو اين وبلاگ مطرح كنم نبوده . چندتا خبر خوب خوب بوده كه تو اون وبلاگمه .ديروز ظهر رفتيم فوتبال و تا شب خسته و كوفته بودم طوري كه ساعت نه داشتم ويندوز كامپيوترم رو عوض ميكردم خوابم برده بود و با صداي تلفن بيدار شدم . شب قبلش كه اكانت اينترنتم تمام شده بود و آخر شب تو خماري مرديم . زنگ زدم اي اس پي و 50 ساعت شارژش كردم . امروز عصر هم براي آموزش نرم افزار تون آپ رفتم مغازه هادي و براي اون و حامد كلي توضيح دادم و روي دوتا سيستم نصبش كردم و تست كرديم . تورو خدا حامد جون ميبيني هادي سيستم ميفروشه و سودشو به جيب ميزنه اونوقت خدمات پس از فروششون با منه بدون اينكه يك پاپاسي هم دستمو بگيره . البته اينو از شوخي گفتم ما هرچي داريم به دوستان صميمي تعلق داره .
سرگرمي داخل خونه ما هم شده سيما دختر خواهرم .تقريبا ده دوازده روزي كه اينجان كلي بهشون عادت كردم طوري كه وقتي ميرم خونه و نباشن يا مهموني باشن كلي سراغشونو ميگيرم نميدونم وقتي برگردن تهران چيكار كنم ؟ شيرين زبوني هاي سيما كه منو كشته

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه