گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۵-۰۵-۰۲

بازم اومدم

با سلام دوباره خدمت دوستان عزيز و گرامي . همانطور كه درپست قبليم گفته بودم تصميم داشتم ديگه اين وبلاگ رو آپديت نكنم ولي با اصرار يكي دوتا از دوستان خوب اينترنتيم كه فقط ايميل انها رو خوانده ام و حتي اسم و فاميلشون رو هم نميدونم و تصميمي كه خودم گرفتم از امروز ،هر از چندگاهي مطلبي يا خاطره اي داشته باشم اينجا قرار ميدم .
البته از ما جراهاي گذشته كه الان دقيقا 15 روزه كه به طور كامل فراموششون كردم خبري نيست . مطالب گذشته به صورت دفترچه خاطرات تو آرشيو ميمونه واسه روز مبادا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!شايد بكار بيان
تو اين دو هفته گذشته خيلي فكرم آزاد بوده و كلي به خودم فكر كردم . گاهي چنان به خودم خندم ميگرفت كه قه قه ميزدم .
با خودم گفتم مگه اون چي داشت كه اينقدر من بهش دل بسته بودم ؟ ويا بقول رضا دوستم كه از تبريز برام ميل زده بود و گفته بود (ژيان هم زاپاس داره چرا تو فقط يك دوست دختر داشتي ؟)من خودم قيافه اي ندارم و يا بهتر بگم خوش تيپ نيستم و هيكلي لاغر اندام دارم (ولي اينقده هم بد نيستا ؛يوقت فكر بد نكني )ولي اون چي ؟ حالا كه فكر ميكنم اولين چيزي كه از قيافش تو ذهنمه و همون روز كه اولين كادو رو بهش دادم تو ذهنم نقش بسته حالت كج و ماوج دندوناشه . از 12 ماه سال هم كه 13 ماهشو يا سرماخورده بود يا سر درد و دست دردو خروسك و .....داشت .چشماشم اگه خدا بخواد داره كور ميشه و دهنشم كه ماشاالله مثل در گاراژ گشاد بود. حالا كه فكرشو ميكنم ميگم خدا خواسته وبال گردن ما نشد . چون هرچي باشه خدا يك سلامتي بهم داده و سالي يكبار هم سر درد ندارم چه برسه به اينكه خداي ناكرده مريض حال باشم .
دو هفته پيش وقتي وسايلي رو كه دستش داشتم از خالش گرفتم يك نفس راحت كشيدم . البته هرچند كه دائيش نقشه داشت منو كتك بزنه ولي تا اينكه منو ديد و شناخت خشكش زد.
پلاك زنجيري كه بهش داده بودم رو به كسي داده و يا گم كرده بود نميدونم ولي پول خريد همون تاريخو گذاشته بود تو وسايل . خودشم هم ميدونست اگه ميخواستم اذيتش كنم و بگم به همون وزن برام طلا بگير حداقل با قيمتهاي سرسام آور الان بايد دو و نيم برابر اون پول رو ميداد . ولي به هر حال اون پول رو كه انداختم صندوق صدقات براي اينكه شرش از سرم دور شد
الانم سر و مورو گنده اينجام و براي آيندم هزار تا آرزو و برنامه دارم . يك دوست دختر جديد هم پيدا كردم كه اوقات بيكاريم با اون سرگرم هستم . البته ديگه كلاه اون يكي سرم نميره و از همين الان باش شرط و شروطم رو گذاشتم و فقط براي سرگرمي و.....باهاش صحبت ميكنم و گاهي هم كه از دانشگاه مياد بره خونه با هم قدمي هم ميزنيم. تو اين هفت هشت روزي كه باش صحبت كردم يكبار هم رفتيم بيرون . اگه فردا موقعيتش جور شد بازم ميريم بيرون . تا فردا چي پيش بياد ؟ فعلا

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه