گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۴-۱۲-۱۵

یکشنبه چهاردهم اسفند

امروز یکشنبه چهاردهم اسفند ماه بود . مثل دیروز زود از خواب پاشدم و بعد از خوردن صبحانه رفتم مغازه . تا گلرخ اومد لب پنجره یکساعت بیشتر طول کشید . ولی چون مامانش مشغول شستن فرش بود تا موقعیتی پیش اومد و باباش مغازه نبود زنگ زد . چند دقیقه ای صحبت کردیم. امروز زیاد لب پنجره میومد . قبل از رفتن گلرخ به مدرسه داود با خاورش اومد دنبالم و برای خرید باطری ماشین منو با خودش برد بلوار پائین . برگشتی هم امین رو دیدیم که ماشینش رو برده بود کارواش و بعدشم دیگه روشن نشده بود . کمکش کردیم و تا اومدم برگردم مغازه ساعت یک شده بود . نهارو خوردم و بعدش خوابیدم . ساعت سه بیدار شدم رفتم مغازه . ساعت رو نگاه میکردم تا ببینم گلرخ کی برمیگرده که هادی دوستم با پرایدش که تازه امروز تحویل گرفته بود اومد دنبالم بریم چرخی بزنیم. موقع رفتن گلرخ رو دیدم که از مدرسه برمیگرده خونه . ساعت حدود شش بود که برگشتم مغازه . گلرخ رو توی پنجره دیدم . کسی خونه نبود و مغازه باباشم تعطیل بود . چون باباش رو عصری دیده بودم با کت و شلوار بود مطمعن بودم رفته جائی مهمونی . داداشهاش هم بیرون مشغول مردم آذاری بودن با ترقه و تی ان تی و هرچی بدستشون میرسید دریغ نمیکردن . گلرخ زنگ زد و حدود یکساعتی شاید هم بیشتر صحبت کردیم تا برادراش برگشتن خونه و مجبور شدیم قطع کنیم . اومدم خونه . شامو که خوردم سریع اومدم اطاقم . چون میدونستم بابا مامان گلرخ نیستن و اون حتما زنگ میزنه . ساعت نه و ربع بود که زنگ زد . تا ساعت یازده و نیم صحبت میکردیم . که گلرخ قطع کرد و گفت دوباره تماس میگیره ولی الان ساعت یک شبه و دیگه تماس نگرفته . به احتمال خیلی زیاد باباش اینا از مهمونی برگشتن . منم تو این فاصله ویندوز کامپیوترم رو عوض کردم و کل نرم افزارهای لازم رو دوباره نصب کردم . دیگه کم کم داره خوابم میگره . میرم که بخوابم ولی گوشی تلفن رو از کنار گوشم دور نمیکنم . خدارو چه دیدی شاید گلرخ دوباره زنگ بزنه . راستی امشب ازش خواستم باهم روراست تر باشیم وقراره من یک پیرهن واسه عیدش بخرم . البته اون که هی مخالفه ولی من میگیرم .
شب بخیر و به امید دیدار

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه