گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۴-۱۲-۰۹

دوشنبه و سه شنبه 8و9 اسفند

دوشنبه هشتم اسفند ماه . یک روز کاملا عادی بود .
واما سه شنبه نهم اسفند . شب قبل ساعت هشت دوش گرفتم و اومدم پای تلوزیون . ساعت نه ونیم خوابم برد . همون اطاق بالا جلوی تلوزیون خوابیدم . صبح دیرپاشدم . تازه صورتم رو شسته بودم که حسین از شرکت زنگ زد . امینم پشت خطی بود . لباس پوشیدم رفتم پیش امین . تا ظهر باهم بودیم . یک مغازه رفتیم که امین کارداشت .لباسهای زنونه خوشکلی داشت خواستم واسه گلرخ یکیشونو بگیرم که گفتم پیش امین سوتی ندم بعدا خودم میام میگیرم . ظهر آخرین جائی که با امین رفتیم آرایشگاه بود که امین موهای نداشتش رو کوتاه کرد . نگاه ساعت کردم دیدم داره دیر میشه . سریع با تاکسی برگشتیم . من موندم مغازه و پنجره رو نیگاه میکردم . گلرخ رسیده بود خونه . چند دقیقه بیشتر طول نکشید که اومد لب پنجره . کمی خوش و بش کردیم که باباش مغازه رو بست رفت خونه . منم خداحافظی کردم اومدم خونه واسه نهار. بعد از اینکه نهارو خوردم اومدم اطاقم و واسه دانلود یک نرم افزار ماهواره حدود بیست دقیقه به اینترنت وصل شدم . کارم تموم شد خواستم لامپ مهتابی اطاقم رو که روشن نمیشه درست کنم که دیدم ساعت دو شده . گفتم گلرخ الان منتظرمه برم مغازه . همینم بود . به محض رسیدن از پشت پنجره دید و سریع زنگ زد . توی اون چند دقیقه که به اینترنت وصل بودم چند بار زنگ زده بود . چند دقیقه ای صحبت کردیم که باباش و مامانش رسیدن . بعدش گلرخ شروع کرد به جاروب کردن خونه . پنجره هارو باز گذاشته بود و میزو مبلهارو جابجا میکرد . تو دلم میگفتم کاش میشد برم کمکش . ساعت چهار دیدم مانتو میپوشه معلوم بود جائی میرن . تا ساعت شش و نیم برنگشت . وقتی برگشت خونه باداداشش رفتن کوچه بالائی مغازه . گفتم شاید میخواد بره خونه بابابزرگش واسه همین موتور سیکلت یکی از دوستامو گرفتم و رفتم دنبالش ولی دیدم با خواهرش که چند روزیه میره کلاس آرایشگری دارن برمیگردن خونه . تا ساعت حدود هشت شب مغازه بودم . دوسه باری هم گلرخ سرکی کشید . ولی بازم مزاحم داشتم . خدائیش بعضی مواقع از دست این مزاحم ها نمیدونم چیکار کنم . باید بشینم و یک فکر اساسی دربارشون بکنم .

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه