گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۴-۱۲-۰۴

روزی که زیر پام درخت سبز شد

امروز پنجشنبه چهارم اسفندماه بود. صبح به این امید که گلرخ هرجا باشه برمیگرده خونه رفتم مغازه . البته اینو بگم نمیدونم چرا از صبح زود یکجوری دلشوره داشتم . من که عادت نداشتم صبح زود پاشم هر کاری کردم از ساعت هفت به بعد خوابم نمیبرد . به هر حال هشت رفتم مغازه . ولی هرچی انتظار کشیدم نه گلرخ رو دیدم نه خبری ازش بود . نمیدونستم کجا رفته که هیچ پیداش نیست . چند جائی کار واسم پیش اومد ولی از ترس اینکه گلرخ زنگ بزنه و نباشم نرفتم . ظهر ساعت از دوازده که گذشت دیگه مطمئن شدم نمیاد چون هرجا که بود میبایست میرفت مدرسه . دوازده و ده دقیقه یکی از بچه ها اومد دنبالم بهم گفت بریم تا جائی . چون مسیرش به سمت مدرسه گلرخ اینا بود قبول کردم و باش رفتم . توی مسیر هرچی دختر رد میشد رو نیگاه میکردم شاید گلرخ رو ببینم . همینطورم شد . از اونجا که میگن دل به دل راه داره سر چهار راه مدرسشون دیدم داره ازخیابون رد میشه . مستقیم نیگاش کردم و بدون اینکه پیش دوستم سوتی بدم توی دلم خدا خدا میکردم اونم نیگاه کنه . چون درست از جلوی ماشین ما رد شد نیگاهی کرد و لبخندی زد . دلم آروم شد . معلوم بود از خونه بابابزرگش میرفت مدرسه . ظهر تا ساعت چهارونیم نرفتم مغازه . به این امید که عصری از مدرسه برمیگرده میبینمش رفتم مغازه . ولی بقول شاعر ( زهی خیال باطل ) {همین الانم داداشم که سربازه از در وارد شد . اومده مرخصی } آره عزیزان . اینطوری شد که عصری هم زیر پامون علف که چه عرض کنم درخت سبز شد ولی از گلرخ خانوم خبری نشد . ساعت شش هم طبق معمول پنجشنبه عصرها با بچه ها رفتیم سالن فوتبال . هشت و نیم خسته و کوفته برگشتم خونه . جاتون خالی شام ماکارونی داشتیم . همونی که گلرخ هم خیلی دوست داره . اونم ماکارونی که مامان من درست میکنه . حسابی چسبید البته با یاد گلرخ لذتش بیشتر شده بود . بعد شام رفتم دوش گرفتم و تا ساعت ده ونیم نشستم پای ماهواره هی از این کانال به اون کانال . ده و نیمم اومدم اطاقم و اول شماره تلفن ها رو چک کردم ولی بازم خبری از گلرخ نبود که نبود . شماره امین رو دیدم باش تماس گرفتم و گفت بیا پایین که من حال نداشتم .

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه