گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۴-۱۲-۱۴

شنبه 14/12/84

صبح شنبه بود برای همین زود پاشدم هرچند دیشب دیوقت خوابیدم . ساعت هشت مغازه رو باز کردم و بعداز جاروب کردن منتظر شدم گلرخ خانوم از خواب بیدارشن . دکتر اومد دنبالم رفتیم دانشگاه تا خواهرزاده اونو ثبت نام کنیم . ساعت نه خواستم برگردم که نادر سوئیچ ماشینو داد و گفت چندتا خورده کاریهاشو واسش انجام بدم . اومدم مغازه . من مشغول انجام کارای ماشین بودم که گلرخ پنجره رو باز کرد . تا ظهر همینطور پیشرفت تا اینکه اون خواست بره مدرسه . با اشاره بهش پیشنهاد دادم با ماشین برم دنبالش و سوارش کنم که با مخالفت اون مواجه شد طوری که نفهمیدم چطوری جیم زد رفت مدرسه که من ندیدمش . فریبرز هم که چند ساعتی منتظر من مونده بود تا کارم تموم بشه بریم خونه روی گوشی موبایلش آهنگ بزارم . خونه که رفتیم از دانشگاه زنگ زدن رفتم نهارو با بچه ها بودیم و ماشین نادرو هم بهش دادم . تا ساعت سه ونیم موندم دانشگاه و برگشتم خونه . یک چرت نیم ساعته زدم چون خیلی خیلی خسته بودم . عصر پاشدم رفتم مغازه و گلرخ رو که از مدرسه برگشت دیدم . تا ساعت هفت شب من سرپا موندم تو مغازه گلرخ هم نشسته بود لای پنجره و هی بهم نگاه میکردیم . فقط حیف شد موقعیتی پیش نیومد زنگ بزنیم . شبم اومدم خونه و فوتبالهای خارجی رو نگاه کردم تا ساعت یازده که اومدم اطاق خودم . الانم ساعت دوازده و ده دقیقه شبه .
به امید اینکه فردا بهتر از امروز باشه . به امید دیدار 13/12/84
m-sh love you

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه