گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۴-۱۲-۰۶

اول هفته خوبی بود

امروز شنبه اول هفته و ششمین روزاز آخرین ماه سال هشتادو چهار.
زود پاشدم و رفتم مغازه . هرچند دیشب دیر خوابیدم . ساعت 9:30 رفتم بانک و بعدشم سری مغازه محمد زدم . با محمد رفتیم مغازه یکی از طرف حساباش که خاله گلرخ هم اونجا کار میکنه . اولش خودشو زد به اون راه ولی موقعی که اومدیم بیرون خداحافظی که کردم پاشد و خداحافظی کرد . یک سری هم به محمد چیزبرگری زدم و برگشتم مغازه . منتظر بودم تا گلرخ از مدرسه برگرده . دلم لک زده بود واسه دیدنش . بالاخره اومد و رفت خونه . پشت پنجره دیدمش ولی از اونجا که خدا خیلی دوستم داره نمیدونم چه جوری شد که مامانش رفت بیرون و باباش هم مغازه نبود .همین شرایط برای من کافی بود تا با اشاره اون سریع بهش زنگ بزنم . اونم که مشتاق تر از من بود نزاشت حتی زنگ اول تلفن تموم بشه . سریع گوشی رو برداشت . اول از همه من گله کردم که چرا تا میری خونه بابا بزرگت دیگه مارو فراموش میکنی و زنگی نمیزنی که تازه فهمیدم که بیچاره زنگ زده ولی من نبودم . تازه اونجا هم کار میکرده وکمکشون میداده . توی دلم از افکار دیروزم ناراحت شدم و دلم راحت شد .
ظهراومدم نهارو خوردم و اومدم اطاقم و پاراگراف بالا رو تایپ کردم . ساعت دو رفتم مغازه . پنجره باز بود. گلرخ چند باری اومد لب پنجره ولی مامانش بود . یکساعتی گذشت که دیدم گلرخ زیاد سرک میکشه .معلوم بود مامانش نیست و خودش تنهاست . ولی یکسری افراد مزاحم در مغازه من ولو بودن . نمیشد دکشون کنم . ناگفته نمونه باباش تو مغازه بود و اگه منم برو بچ رو دک میکردم بازم نمیتونستم بهش تلفن بزنم برای همین کاری نکردم که بچه ها شک کنن و به دست و پام بپیچن . لازم بود تا موقعیتی جور بشه اونوقت میدیدید که چطور مزاحم ها رو ردش میکردم برن پی کارشون . به هر حال تا ساعت حدود شش موقعیتش جور نشد تا اینکه داداشهای گلرخ از مدرسه برگشتن و فکرکنم مامانش هم برگشته بود برای همین پنجره رو بست . تا ساعت هفت مغازه بودم بجز یک دفعه اونم کوتاه دیگه گلرخ رو ندیدم . اومدم خونه بعد از شام خوردن یکساعتی نشستم پای ماهواره که چیز بدرد بخوری نداشت پاشدم اومدم تو اطاق خودم و نشستم پای کامپیوتر.
( وقتی به افکار دیشبم فکرمیکنم با خودم میگم انسان چه موجودیه ؟ خودم رو میگم . دیشب اعصابم خورد بود که گلرخ وقتی دور و برش شلوغه به فکر من نیست در صورتی که تواون گیرو دار اون زنگ زده ولی من نبودم . البته مقصر منم نیستم . مقصر این تلفنها هستن که بعضی مواقع حالگیری میکنن و شماره تماس گیرنده رو نمایش نمیدن . چون اگه من شماره تلفن همگانی رو میدیدم حالم به اونجا نمیکشید که اونقدر بگیره . از اینا که بگذریم بهت بگم امروز چه حالی داد وقتی تلفنی صحبت کردیم . شاید در مجموع کل صحبت هامون پنج دقیقه طول نکشید ولی همون چند دقیقه من سفره دلم رو برات باز کردم و به نظر خودم کل حرفامو که چند روز توی دلم بود رو بهت گفتم . مخصوصا اون حالی رو که ازت پرسیدم و تو جواب دادی الان خیلی خیلی خوبم ) منم از همینجا بهت بگم دوست دارم عزیزم

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه