گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۴-۱۲-۱۷

سه شنبه 16/12/84

امروز سه شنبه .صبح که رفتم مغازه تا ظهر گلرخ تنها خونه بود ولي اينقدر افراد مزاحم پيش من بودن که نتونستم حتي براي يک دقيقه راحت نگاه گلرخ کنم چه برسه به اينکه باش خوش و بش هم بکنم . ظهر با وجود مزاحمت برخي افراد با چشم بدرقه اش کردم تا رفت مدرسه . ولي عصري که برگشت خوشبختانه کسي مزاحم نبود بجز باباو داداشاي گلرخ که مغازه بودند و نزاشتن ما زنگي بزنيم . پيرهني رو که ديروز براش خريده بودم رو از دور نشونش دادم تا ببينم اگه از رنگش خوشش نمي آد ببرم عوضش کنم .عصري هم با استاد حسن رفتيم خونش و تا ساعت 11:30 شب موندم تا رسيوري رو که خريده بود واسش نصب کردم . چقدر خسته کننده بود . الانم دارم رو دوتا دستگاه که فلش پروندن کارميکنم ببينم درست ميشن يا نه .
فردا هم رئيس جمهور ميخواد بياد شهرمون . ببينم فردا چيکار ميکنم . گلرخ ميره بيرون يا نه . اگه خواست اونم بره مراسم استقبال منم ميرم وگرنه ميمونم مغازه
m-sh love you

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه