چهارشنبه 3/12/84
صبح که پاشدم رفتم مغازه هوا سرد بود و شب گذشته هم کمي بارون اومده بود . گلرخ رو دوسه باري پشت پنجره ديدم تا اينکه ساعت نزديک به ده بود که کولاک شديدي گرفت . از دانشگاه هم زنگ زده بودن بيا . توي اون کولاک گلرخ رو پشت پنجره ديدم و با اشاره بهش گفتم دارم ميرم . نميدونم فهميد يا نه . دانشگاه سرمون حسابي شلوغ بود . تا ساعت 4:45 دقيقه اونجا بودم . برگشتم مغازه . گلرخ سر ساعت اومد . رفت خونه و با وجد اينکه مهمون داشتن پنجره رو باز کرد .سلام عليکي کرديم . عصري فکر کنم گلرخ بود که ديدم رفت توي خيابون بالا . شک داشتم خودش بود يا نه چون يک لحظه بيشتر نديدمش ولي از حرکاتش مشخص بود خودشه . چون هرچي موندم مغازه ديگه پشت پنجره نديدمش مطمعن شدم خودش بوده . اومدم خونه . شام رو خوردم و ساعت ده ربع کم اومدم تو اطاقم . توي اينترنت ميگردم تا به نحوي خودمو سرگرم کنم . خوابم هم نميبره چون ديشب ساعت نه ونيم خوابيدم تا نه صبح امروز . پس کسري خواب ندارم و بايد يکجوري خودمو سرگرم کنم .
m-sh love you
نظرات:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< خانه