شنبه چهاردهم مرداد هشتادو پنج
شنبه صبح با اينكه كار داشتم ولي وقتي بيتا زنگ زد و مشغول صحبت با اون بودم همه چيز فراموشم شد . بعد از ظهر ساعت چهار رفتم مغازه و طبق معمول شنبه ها ساعت شيش رفتيم فوتبال و ساعت هشت و نيم بود كه برگشتم . راستي يادم رفت بگم . خواهرم اينا هم ساعت دو بعد از ظهر رسيدن . كلي دلم براشون تنگ شده بود . چون دوماهي بود نديده بودمشون . شب يكي دوباري به اينترنت وصل شدم ولي اينقدر سرعت پائين بود كه زود پشيمون شدم و قطع ارتباط كردم
نظرات:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< خانه