گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۵-۰۵-۰۸

انگار ميخواد خبرائي بشه

امروز شنبه هفتم مردادماه هشتادوپنج بود. پريشب داداش غلامرضا ساعت دو و نيم اومد و يكراست اومد اطاق من . جمعه صبح بيتا كلاس داشت . يكسري رفتم دانشگاه و برگشتم . شب جمعه خونه ما جلسه بود . داداش و زن داداش و خواهر و مامانم گير داده بودن به من پس كي بريم خواستگاري . زينب خواهرم تازه پنجشنبه از ماجراي من و گلرخ با اطلاع شد . شبش خواب ديده بود واسه خواهر گلرخ خواستگار اومده و داره شوهر ميكنه و خواسته بود بدون اطلاع من به اون زنگ بزنه و ازش دعوت كنه بره خونش تا اشنا بشن و خواهرم كه از تهران اومد اونم ببينش . كه من با تعريف ماجراي قطع رابطم با اون براش خوابشو تعبير كردم . معلوم بود كه خوشحال شد . چون لبخندي زد و چيزي نگفت . فقط گفت فقط خودتو سركار گداشتي بيچاره و گفت اگه مامانم بفهمه كه اينطور شده خيلي بيشتر خوشحال ميشه چون پيش اون چيزاي گفته بود كه جرات نميكرد به خودم بگه . مخصوصا شبي كه مامانم رو پشت بوم ديده بودش با دختر عموهاش و به زينب گفته بود كه نميدونم چرا من از اين دختره خوشم نمياد. به هر حال جلسه اونا يكساعتي به طول انجاميد و از ما قول گرفتن برا ماه آخر تابستون كه ميان خونمون و خواهرم اينا هم از تهران ميان بريم خواستگاري
خدا رو چه ديدي شايد گره بخت ما بدستشون باز شد
ماجراي اين وبلاگ و دوستي من با گلرخ رو برا بيتا گفتم و خودمو راحت كردم ولي هنوز آدرس وبلاگ رو بهش ندادم . خيلي مشتاقه قيافه گلرخ رو ببينه كه اين دختر يا بهتر بگم شيطان كي بوده كه با من بازي كرده . منم آدرس مغازه خالش رو دادم با مشخصاتش كه به بهانه كاري بره اونجا و اونو ببينه . ولي ازش قول گرفتم كه چيزي نگه و كاري نكنه
امروز صبح بعد از اينكه بسته پستي رو برا صالح مبصري پست كردم سري به بانك زدمو برگشتم مغازه . ظهر حميد رضا نذاشت بخوابيم و ساعت سه اومدم مغازه . ساعت شيش هم طبق معمول رفتم سالن فوتبال . چه حالي داد . ساعت هشت و نيم برگشتم و بعد از شام خوردن رفتم آژانس و ساعت يازده و نيم كه اومدم خونه لباس عوض كردم تازه امين از سر كار برگشت و رفتيم چرخي زديم . ساعت دوازده و نيم هم برگشتم خونه
امروز چندتا از دوستام رفتن مشهد . اگه خدا قسمت كنه و جريان خواستگاري شهريورماه به خيرو خوشي تموم شد اول مهر منم راهي ميشم .حالا اگه خدا خواست با خانوم وگرنه هرطورشده خودم بايد برم

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه