گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۵-۰۲-۲۶

روزای قبل از امتحانات

یکشنبه صبح گلرخ رفت کلاس ریاضی . عصرش تلفنی صحبت کردیم . دوشنبه صبح کلاس نداشت . ظهر موقع رفتن به مدرسه من اونور خیابون بودم . دیدمش . با موتور همراه امین بازم تو خیابون دیدمش . عصری موقعی که از مدرسه برگشت با مامانش رفت خونه بابا بزرگش . صبح سه شنبه قبل از رفتن به کلاس ریاضی روبروی مغازه من پیاده شد و رفت خونه . از پشت پنجره گفت میره کلاس و دوباره اومد بیرون و سوار تاکسی شد و رفت کلاس . ظهر دیگه مدرسه نرفت . عصری تو موقعیتی که پیش اومد دوسه باری به من زنگ زد . ساعت طرفهای هفت بود که با دائی کوچولوش رفت خونه بابابزرگش . فردا هم کلاس ریاضی داره . و امشب هم من شاید برم سالن فوتبال . البته ساعت یازده . الانم ساعت ده شبه رو ز سه شنبه بیست و ششم اردیبهشته

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه