گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۴-۱۱-۲۸

84/11/27



دلم جز مهر مهرویان طریقی بر نمیگیرد
ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمیگیرد
بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین
که فکری در درون ما از این بهتر نمیگیرد
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این بهتر نمیگیرد
خدا را رحمی ای گلرخ که معشوق سر کویت
دری دیگر نمیداند رهی دیگر نمیگیرد

امروز پنجشنبه بیست و هفتم بهمن ماه هشتادو چهار بود . از صبح که پاشدم انتظار ظهر رو میکشیدم که گلرخ برگرده خونه و ببینمش . آخه از پریروز عصر به اینور نتونسته بودم ببینمش و به همین خاطر دلم لک زده بود برای لبخندهای پشت پنجرش . تا ظهر خودمو مشغول کرم . یکسری رفتم بازار مغازه وولک تا ببینم میتونه رایتر کامپیوترم رو که داغون شده بود رو تعمیر کنه یا نه . مجید رو دیدم .چند دقیقه ای با اون بودم و تا مغازه هم با ماشینش رسوندم . ساعت دیر میگذشت . بالاخره ساعت رسید به 12:35 دقیقه و گلرخ رو دیدم که یواش یواش از پیاده رو میاد بره خونشون . رفت خونه و تا رسید طبق معمول پنجره رو باز کرد و با لبخندی که میزد سرش رو به نشونه سلام تکون داد. دلم آروم شد . رفتم خونه نهارو خوردم و ساعت هنوز دو نشده بود اومدم مغازه . پنجره باز بود. گلرخ هم دیدم . ولی مامانش اینا خونه بودن . باباش رفت طبقه بالا که حفاظ جلوی ایوون رو که باد شکسته بود رو تعمیر کنه و مامانش هم به گفته خودش رفت روزه . اشاره ای که بهش کردم رفت و سریع زنگ زد . کلی صحبت کردیم . تا ساعت چهارو نیم که داداشاش اومدن خونه چند باری قطع کردیم و دوباره زنگ زدیم . کلی حال داد . اون مشغول تایپ تحقیقی در مورد زندگی نامه حضرت محمد بود و گه گداری که قطع میکردیم چند خطی از تحقیقش رو تایپ میکرد . دیگه عصری خواهر و مامان و بقیه اعضای خانواده شون اومدن نتونستیم ارتباط برقرار کنیم . منم که طبق معمول هر پنجشنبه عصر ساعت شش با بچه ها رفتیم سالن فوتبال و با توجه به دوپینگ تلفنی که کرده بودم و سرحال و شارژ سه گل از نه گل تیم رو زدم . همه بچه ها میگفتن امشب بازیکن آماده تر از محمد نداشتیم . ساعت هشت و نیم هم برگشتیم خونه . خواستم دوش بگیرم که حالشو نداشتم . نشستم پای ماهواره و هی از این کانال به اون کانال که یهو دیدم ساعت یازده شده . پاشدم اومدم اطاق خودم و طبق روال اول شماره تلفنها رو چک کردم و با چندتاشون تماس گرفتم بعدش هم نشستم پای کامپیوترو تا همین لحظه تایپ میکنم
به امید اینکه فردایم بهتر از امروز باشد . بدرود
m-sh………………….. 1384/11/27…………………..23:25 pm

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه