روز خوبی نبود امروز

امروز صبح پاشدم و اول رفتم بانک . بازم به حساب واریز نشده بود . قول ساعت یازده ونیم رو دادن . رفتم مغازه وولک و تا ساعت یازده اونجا بودم . اومدم مغازه خودم و یکسری مدارک برداشتم رفتم بانک . 750 هزار تومن از حساب برداشت کردم و اول رفتم پیش مجید دوستم . 500 هزار تومانی رو که ازش قرض کرفته بودم رو بهش دادم بعدش رفتم بانک تجارت و فیش ثبت نام موبایل رو ریختم به حساب . نگاه ساعت کردم دیدم 12:15 بود . سریع رفتم بانک سپه و حواله ای برای تهران فرستادم . ساعت 12:35 بود . خواستم سریع برگردم تا گلرخ رو که از مدرسه میره خونه ببینم ولی فکرش رو کردم دیدم دیر شده . گفتم کارهای ثبت نام موبایل رو تموم کنم برم خونه . واسه همین رفتم اداره پست و فیش و مدارک رو تحویل دادم و رسید موقت رو گرفتم .ساعت 1:10 ظهر بود . پیاده برگشتم خونه . تا نهارو خوردم دیگه نخوابیدم گفتم برم مغازه . ساعت 2 اومدم مغازه و جاتون خالی زیر پامون علف که سهله درخت سبز شد تا ببینم گلرخ میاد لب پنجره یا نه که نیومد . فکر کنم اصلا ظهر برنگشته بود خونه . دیگه تاریک شده بود که یکلحظه دیدم یکی لای پنجرست . از دور که مثل خودش بود ولی شک داشتم . نمیدونم برگشته بود خونه یا نه . ساعت 7:15 شب در مغازه رو بستم رفتم خونه . با خودم گفتم چه نامرده حتی یک تک زنگ نزد تا ما با خبرشیم کجاست . رسیدم خونه وولک زنگ زد بیا خونه ما و کامپیوترم رو که بالا نمیاد رو درست کن . آژانس گرفتم و رفتم . تو سه سوت مشکلش رو فهمیدم . بیست دقیقه نکشید که برگشتم خونه . چون اصلا حال و حوصله نداشتم . حتی حال این رو که بشینم پای ماهواره رو نداشتم . پاشدم اومدم اطاق خودم و دارم خودمو یک جوری سرگرم میکنم تا خوابم ببره . تا ببینیم فردا چی میشه و خدا چی میخواد
1384/11/26 Msh
1384/11/26 Msh
نظرات:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< خانه