عاشورا و تاسوعای امسال هم گذشت . روز 22 بهمن هم با راهپیمائی عظیم ملت ایران سپری شد . ولی من بخاطر گلرخ موندم مغازه چون اونم خونه بود . ظهرش مهمون داشتن . پسر عموش اینا خونشون بودن . خبر خاصی نبود تا شب بجز سرگرمی من با پراید دوستم که سی دی روش نصب کردم و کلید بخاریش رو تعمیر کردم که همین کار منو تا عصری سر گرم کرد البته دلگرمی خاص من به گلرخ بود که هی گه گداری پشت پنجره میومد و به من دلگرمی میداد . اومدم خونه و شام رو که خوردم سریع خوابیدم . دیشب از معدود شبای عمرم بود که زود خوابیدم . فکر کنم ساعت نه و نیم بود که خوابم برد . صبح شاد و سرحال پاشدم رفتم مغازه . قبل از ظهر آفتامات بوق ماشین دوستم رو تعویض کردم یک سری به بانک زدم بعدشم مغازه وولک . ساعت یازده و نیم برگشتم مغازه . گلرخ ساعت 12:40 از مدرسه برگشت رفت خونه و طبق معمول پشت پنجره و سلام علیک . البته من نتونستم جواب بدم چون دور و برم شلوغ بود . نهارو خوردم و چرتی زدم اومدم مغازه . گلرخ منتظر بود . تا عصری چند باری دیدمش و آخرین بارم ساعت 7:45 بود که بخاطر قطع برق خونشون اومد و پنجره رو باز کرد دیدمش . منم اومدم خونه . سریال حس سوم رو نیگاه کردم ساعت 10:30 اومدم اطاقم . اولین چیزی که چک کردم و همیشه اینکارو میکنم شماره تلفن های روی نمایشگر تلفنمه . ولی متاسفانه خبری نبود. به امید اینکه فردایم بهتر از امروز باشد . فعلا خدانگهدار
m-sh love you
m-sh love you
نظرات:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< خانه