باران ميبارد امشب

پنجشنبه شب دير خوابيدم و جمعه هم طبق معمول دير پاشدم . ساعت 10:30 بود رفتم مغازه ولي از گلرخ خبري نبود. چون ديشب مهموني بوده حدسش رو زدم مونده خونه بابا بزرگش . تا ظهر گذشت و اومدم نهارو خوردم بعدش هم مسابقه فوتبال رو تما شا کردم . تا فوتبال تموم شد دويدم رفتم مغازه . سه چهر دقيقه بيشتر طول نکشيد که گلرخ پنجره رو باز کرد . فهميدم برگشته . سلام عليکي کرديم و گذشت تا شب . ساعت 8:30زدم بيرون وتا 10:30 شب برنگشتم . هوا سرد بود . شب که برگشتم نشستم پاي فيلم تلوزيون تا يک و نيم . خوابيدم صبح که پاشدم ديدم حسابي بارون مياد . رفتم مغازه . موندم تا گلرخ بيدار شد و اومد لب پنجره . بعدش واسه کار بانکي مجبور شدم تو اون بارون برم بانک . تاساعت يازده و نيم کارم طول کشيد . تازه بجاي بارون برف شروع به باريدن کرده بود . گلرخ رو ساعت ده دقيقه به دوازده ديدم که آماده رفتن به مدرسه بود . عصري براي نيمساعتي رفتم مغازه هادي . برگشتني گلرخ رو ديدم که از مدرسه ميومد . تا ساعت هفت شب مغازه بودم . ساعت هشت آقا منصور داماد داود اينا اومد خونمون با کيس کامپيوترش . ويندوزي واسش عوض کرديم و کلي کارها روش انجام دادم . تا ساعت 12:30 طول کشيد . از شام هم انداختمون . الانم ساعت 1:30 بامداده . دارم خبر مربوط به ارجا پرونده هسته اي ايران به شوراي امنيت رو ميخونم . احمدي نژاد دستور لغو اجراي پروتکل الحاقي رو صادر کرده . ببينيم فردا چطور ميشه ؟ آينده چي ميشه خدا ميدونه
نظرات:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< خانه