گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۴-۱۱-۱۴

چهار شنبه دوازدهم بهمن هشتادو چهار


امروز چهار شنبه دوازدهم بهمن هشتادو چهارصبح طبق اين چند مدت اخير دير از خواب پاشدم . رفتم مغازه يک سري مدارک برداشتم رفتم بانک . متاسفانه مسئولش نبود.وگفتند شنبه بايد برم . رفتم مغازه محمد .تا ظهر با اون بودم رفتيم تامين اجتماعي و چند جاي ديگه . ساعت 12:15 بود که برگشتم مغازه . گلرخ راس ساعت همه روزه اومد رفت خونه . چند دقيقه گذشت تا پنجره رو باز کرد و سلام عليک کرديم . پنج دقيقه که موندم در مغازه رو بستم رفتم خونه نهار خوردم . ساعت 2:30 رفتم مغازه و گلرخ رو بازم ديدم . امين اومد دنبالم واسه کاري که اون داشت رفتيم دانشگاه .تا کارمون انجام شد و برگشتيم ساعت 3:30 شده بود . تا عصري مادر گلرخ نبود و زيادپشت پنجره ديدمش . عصري داود اومد مغازه و از اونجا باهم رفتيم در خونه نامزدش البته با تريلي بنز پسر عمه اش . اومدم خونه شام خوردم و اومدم پاي کامپيوتر نشستم و شروع کردم به نصب و حذف چندتا نرم افزار جديد که ديشب دانلود کرده بودم . منتظرم محمد زنگ بزنه برم خونشون واسه نصب سيستم جديدي که امروز خودم چک دادم خريدم واسش. صداي دلنشين عليرضا افتخاري هم با اين آهنگ روحم رو آرام ميکنه

گر تو گرفتارم کني من با گرفتاري خوشم
گر خوار چون خارم کني اي گل بدان خاري خوشم

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه