يکي از روزاي خوب زندگيم

امروز دوشنبه بیست و چهارم بهمن ماه سال هزارو سیصدو هشتادو چهار بود. بعد از اینکه دیشب دیر خوابیدم صبح ساعت هشت و نیم بیدار شدم . بعد از صرف صبحانه رفتم مغازه . اول به بانک زنگ زدم ببینم وام رو بحسابم واریز کردن یا نه .که اگه واریز کردن برم دنبال اونو به کارهای بانکیم برسم که رییس بانک بهم گفت هنوز واریز نشده . مجبور شدم مغازه بمونم . ولی سی دی دوستم رو که تعمیر کرده بودم مغازه بود و تا ظهر به موسیقی گوش میدادم . خلاصه خودم رو یکجورائی سرگرم کردم تا ظهر . گلرخ از مدرسه برگشت و رفت خونه . به محض رسیدن طبق معمول هر روز تا رسید تو اطاق پنجره رو باز کرد و با تکون دادن سر حال و احوال کردیم . با اشاره اون منم مغازه رو بستم و رفتم خونه نهارو که خوردم یک چرت کوتاه زدم و اومدم مغازه . بابا و مامانم اینا برای مراسم سوم درگذشت یکی از اقوام رفتن جائی . گلرخ هم که مامانش بیرون رفته بود کلی پشت پنجره میومد و میرفت . تا اینکه یک موقعیت پیش اومد که من بهش ندا دادم و فورا بهش زنگ زدم . بحثمون پیرامون مستاجرشون و نمرات پایان ترمش بود که مامانش رسید و مجبور شدیم .قطع کنیم . حالا که دیگه خواهر بزرگترش به رابطه ما پی برده گلرخ توی خونه راحت تره و میتونه وقتی مامانش نیست خیلی آسون تر از گذشته زنگ بزنه . گذشت تا عصری که باباش رفت جائی و گلرخ هم که دیده بود مامانش بیرونه زنگ زد و دوباره دقایقی صحبت کردیم . گفت امشب مهمون دارن و کلی از دست پخت خودش واسم تعریف کرد (مخصوصا مرغهای که واسه باباش سرخ میکنه ) توی همین اوضاع و احوال بودیم که خواهرش بهش گفت مامان داره میاد و بازم خداحافظی کردیم . بعد از اون دوسه باری اومد لب پنجره و منم به محض دیدنش اونو با ارسال بوسه از این طرف خیابون بدرقه کردم تا بره و به مامانش در تهیه شام برای مهمونا کمک کنه . منم ساعت هفت نشده بود که مغازه رو بستم اومدم خونه . کلی با شیر طاها سرو کله زدیم و اونم کلی بهمون حال داد و خندید. شامو خوردم و دوش گرفتم اومدم اطاقم . خواستم به اینترنت وصل بشم که دیدم اکانتم تموم شده . واسه همین ماجراهای امروزم رو تو ورد تایپ کردم و یکجائی رو هارد ذخیره کردم تا در اولین فرصت اونو تو وبلاگم قرار بدم . نمیدونم کی گلرخ میتونه به این وبلاگ سری بزنه و اینا رو مطالعه کنه . به هر حال هر موقع که باشه نمیدونم میتونه این دست نوشته هارو کامل بخونه یا نه ؟ امیدوارم فقط غلط املائی نداشته باشم که دیگه آبرو برام نمیزاره . چون من سریع تایپ میکنم و هیچوقت چک نمیکنم ببینم غلط دارم یا نه . خدا کنه که نداشته باشم
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستي
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستي
ساعت 22:10
m-sh love you
نظرات:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< خانه