دوشنبه اول خرداد
امروز دوشنبه یکم خرداد واولین روز امتحانات گلرخ بو د . از ساعت نه ونیم منتظر برگشتن گلرخ از جلسه امتحان بودم . ولی انتظار به جائی نرسید .ساعت ده فهمیدم امتحانات سال دوم تازه از ساعت ده شروع میشه . از ساعت ده و چهل دقیقه که یکسری از دخترا از جلسه آزمون برمیگشتن حواسمو جمع کردم ببینم گلرخ کی میاد ولی بازم فایده ای نداشت . گلرخ نیومد که نیومد. ظهر بعد از نهار یکساعتی خوابیدم و ساعت سه رفتم مغازه . به این امید که گلرخ دیگه برگشته ولی بازم نیومده بود . طرفای ساعت سه و نیم گلرخ اومد خونشون . ولی نیم ساعتی طول نکشید که دوباره شال و کلاه کرد و رفت . اولش نمیدونستم کجا رفت و پیش خودم گفتم که برمیگرده ولی ساعت تقریبا نزدیکای شیش از خونه بابا بزرگش تماس گرفت و گفت اونجاست و داره درس میخونه . دوسه تا از دوستام اومده بودن مغازه و مشغول صحبت بودیم که گلرخ دوباره زنگ زد . ساعت حدود هفت و ربع بود . از درس خوندن کلافه شده بود . یکمی خندیدیم و روحیه گرفتیم . نادر اومد دنبالم و رفتیم رسوندمش خونه و ماشین هادی رو من برگردوندم که ببرم براش . سر راه یکدفعه دلم هوای گلرخ رو کرد و انگار یک نیروی درونی بهم گفت برم و گلرخ رو ببینم . ساعت از هشت گذشته بود . رفتم توی کوچه بابابزرگش و تا ته کوچه رفتم و دور زدم .روبروی پنجره آشپزخونه که رسیدم یک لحظه یکی رو دیدم . اولش شک داشتم ولی خودش بود . دنده عقب گرفتم و روبروش موندم . گلرخ بود .روسری هم سرش نبود . آرش داداشش اومده بود دم در و منو دید برای همین به بهونه پرسیدن آدرس اونو پیچوندمش . گلرخ نمیدونم منو دید و شناخت یا نه . گازشو گرفتم و با خودم میخندیدم به این دلم و این نداهای آسمونی که بعضی وقتا منو کجا میبره و چه کارا میکنه . ماشینو دادم هادی اومدم شام خوردم که امین اومد دنبالم رفتیم بیرون و ساعت یازده برگشتم و الانم ساعت یازده و بیست دقیقه شبه
نظرات:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< خانه