گاهی اوقات ......

خيال نكن نباشي بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم ؟ خوب ......حرفمو پس ميگيرم

۱۳۸۵-۰۳-۰۳

سه شنبه دوم خرداد

امروز صبح نمیدونستم گلرخ امتحان داره و فکر کردم خونه بابابزرگش مونده . ولی طرفای ساعت ده پشت پنجره دیدمش . موقعیتش که جور شد تلفنی صحبت کردیم . امروز امتحان آمادگی دفاعی داشتن و پس فردا هم امتحان هندسه دارن . ظهر عسگر دوستم نهار مهمونم بود . بعد از ظهر هم تا عصر دوسه باری با گلرخ تلفنی صحبت کردم . برای دختر دائی عاشقش کلی تحقیق کردم و به گلرخ گفتم تا بهش برسونه . شب با امین رفتیم بیرون و قرار شده فردا با هم بریم بروجرد تا امین امتحان گواهینامه پایه یکم بده . گلرخ اطلاع نداره و موندم فردا چطور بهش بگم . شاید هم من نباشم اون با خیال راحت درسشو بخونه . برم بخوابم فردا صبح ساعت شش خواب نمونم . پس فعلا شب بخیر

نظرات:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< خانه