چهارشنبه سوم خرداد
صبح زود ساعت شش با صدای تلفن بیدار شدم .امین بود و بیدارم کرد بریم بروجرد واسه امتحان گواهینامه پایه یکم . ساعت هفت و نیم بروجرد بودیم . از شانس بد امین این هفته نوبتش نبود . برای همین میبایست دست از پا درازتر برمیگشتیم . توی بروجرد چرخی زدیم و اومدیم درود . اونجا هم چن دقیقه ای داخل شهر چرخیدیم و برگشتیم سمت الیگودرز . سر راه یک مسافر هم سوار کردیم و تارسیدیم الیگودرز ساعت یازده بود . وقتی رسیدم مغازه گلرخ رو لب پنجره دیدم . موقعیتش نشد تلفنی صحبت کنیم . ظهر خیلی خسته بودم و تا نهارو خوردم خوابیدم . توی خواب نازی بودم و برای اولین با ر توی خواب گلرخ درست کنارم نشسته بود و میبوسیدمش که اونم همین عملو روی من انجام داد که با صدای تلفن از خواب پریدم . دیگه نخوابیدم و رفتم مغازه . گلرخ نبود . ساعت چهارو ربع با دوتا از بچه ها رفتم مسجد و فاتحه خونی . ساعت پنج و نیم برگشتم . نیم ساعتی بعد گلرخ اومد لب پنجره . تا ساعت هشت موندم مغازه و بعدش اومدم خونه . ساعت نه داشتم یک دستگه درست میکردم که تلفن زنگ خورد . گلرخ بود . باباش اینا رفته بودن خونه عموش چون برا دختر عموش خواستگار اومده بود . گلرخ نرفته بود . تا اومدن باباش اینا برگردن ساعت دوازده ده کم بود . تو این فاصله بجز ده دقیقه ای که من رفتم اطاق بالا چای بخورم باقیشو صحبت میکردیم . شب بیاد موندی بود . به امید اینکه فردا بهتر از امروز باشه
نظرات:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< خانه